نقاشی خیابانی

-2

 

-3

 

-1

 

-4

 

-7

 

-11

 

-14

 

-13

 

با تشکر از محمد نیکویی عزیز که این چند وقت وبلاگو خالی ناشت !! انشالله عروسیت جبران میکنم !

یا علی

"نامه بدون نقطه" یک رعیت در زمان ناصرالدین شاه

متنی رو که میخونید ، نامه ايه كه مرحوم ميرزا محمد الويري به مرحوم احمدخان امير حسيني سيف الممالك فرمانده فوج قاهر خلج رقمي داشته كه شروع تا خاتمه نامه تمام از حروف بي نقطه الفبا انتخاب و در نوع خود از شاهكارهاي ادب زبان پارسي به شمار مي آيد.

انگيزه نامه و موضوع آن قلت درآمد و كثرت عائله و تنگي معيشت بوده است.
اين نامه در زمان ناصرالدين شاه بوده.


بسمه تعالي

سر سلسله امرا را كردگار احد، امر و عمر سرمد دهاد. دعا گو محمد ساوه ای در كلك و مداد ساحرم و در علم و سواد ماهر. ملك الملوك كلامم و معلم مسائل حلال و حرام. در كل ممالك محروسه اسم و رسم دارم. درهرعلم معلم و در هراصل موسسم .در كلك عماد دومم درعالم، درعلم وحكم مسلم كل امم سرسلسله اهل كمالم اما كوطالع كامكار و كو مرد كرم؟

دلمرده آلام دهرم. كوه كوه دردها در دل دارم. مدام در دام وام، و علي الدوام در ورطه آلام دهرم هر سحر و مسا در واهمه و وسواس كه مداح که گردم و كرا واسطه كار آرم كه مهامم را اصلاح دهد و دو سه ماهم آسوده دارد.

مكرر داد كمال دادم و در هر مورد مدح معركه ها كردم. همه گوهر همه در، همه لاله همه گل، همه عطار روح همه سرور دل، اما لال را مكالمه و كررا سامعه و كور را مطالعه آمد. همه را طلا سوده در محك ادراك آورده احساس مس كردم و لامساس گو آمدم. اما علامه دهرم، ملولم و محسود و عوام كالحمار محمود و مسرور ... لا اله الا الله وحده وحده دلا در گله مسدود دار در همه حال كه كارهاي همه عكس مدعا آمد علاوه همه دردها و سرآمد كل معركه ها عروس مهر در آرامگاه حمل در آمد.

عالم و عام لام و كرام، صالح و طالح، صادر و وارد، كودك و سالدار، گدا و مالدار، همه در اصلاح اهل و اولاد و هر كس هر هوس در معامله و سودا دارد آماده و اطعمه و هر سماط گرد آورده، حلوا و كاك، سركه و ساك، كره و عسل، سمك و حمل، گرمك و كاهو، دلمه و كوكو، امرود و آلو، الي كلم كدو، همه در راه، مكر دعاگو كه در كل محرومم و در حكم كاالمعدوم.

اگر موهوم و معلول معدل سه صاع و دو درم ارده گردد حامد و مسرورم. مگر كرم سر كار اعلي كه سرالولد و سرالوالد در او طلوع كرده و دادرس آمده، درد ها دوا، وامها ادا و كامها روا گردد.

له طول عمر كطول المطر سواء له الدرهم، و كه المدر دهد مرد را كام دل كردگار همه عمر آسوده و كامكار دل آرا همه كار و كردار او ملك در سما مادح كار او طول الله عمره و دمره حاسده، هلك اعدائه ، اعطه ماله، اصلح احواله و اسعد اولاده مدام السماء  .

یا علی

بیا بریم کوه !

سلام. چند وقتی هست که کنکور و امتحانای بچه ها تموم شده ، ولی بچه ها هنوز به روزهای اوجشون برنگشتن !! از طرفی خیلی وقته که بچه ها همدیگرو ندیدن ! شاید خیلیا 1سالی بشه ! برای همین به پیشنهاد مسعود جان مهابادی ، گفتیم یه قراری بذاریم بچه ها دوباره همدیگرو ببینن ! ولی ایندفعه یه جایی قرار میذاریم که مثله دفعه قبل بچه ها فحشهاشونو نثار بنده نکنن ! به نظر من کلکچال خوبه ! صبح در میام میریم بالا کوه . برای ناهار میایم جمشیدیه . بچه ها که الحمدلله در زمینه ی منقل استادن !!! یه آتیشی راه میندازیم و یه چیزی درست میکنیم و یه حالی میبریم !! یه پیشنهاد دیگه سینماس ! بریم یه سینمای درست و حسابی و یه فیلم درست حسابی ببینیم ! یه پیشنهاد دیگه هم فروغه . یعنی پیش دانشگاهی . بریم هم با استادا تجدید خاطره ای داشته باشیم و هم خاطرات گذشتمون مرور شه . البته با نامردی ای که کردن و کلاس چهل رو از سال بعد از ما حذف کردن و کلاسا رو با 41 شروع کردن ( البته با بلاهایی که ما سرشون اوردیم حق داشتن . ) من که دیگه دلم نمیاد برم اونجا . مخصوصا اینکه حاجی رخ هم نیست ! حالا ببینید کدوم از اینا خوبه و اگه پیشنهاد دیگه ای داشتین بگین و تو نظرات حتما اعلام کنید یا با اس ام اس که انشالله این جمعه که محاله ، برای جمعه ی بعد هماهنگ کنیم با بچه ها حتما به یه بهونه ای هم شده یه حالی از همدیگه بگیریم !! دیگه فکر نکنم نکته ی خاصی رو فراموش کرده باشم . یا علی

یک سال پیش در چنین روزی

سلام.

تقریبا پارسال همین روزا بود . یک ماه مونده تا کنکور . تو این روزا بچه های کنکوری معمولا هیچ فرصتی رو از دست نمیدن و تمام وقتشون رو میذارن برای درس خوندن . ولی پارسال شرایط کمی تا قسمتی فرق کرده بود . ۱۸ روز بعدش انتخابات بود . انتخابات ریاست جمهوری ایران . ما که همینجوریش درس نمیخوندیم . حالا فکرش رو بکنید انتخابات هم باشه چی میشه . البته به خاطر فشار زیاد پدر و مادر من همش تو خونه بودم . ولی به نظر خودم اگه بیرون بودم بهتر بود . چون تو این مدت انتخابات تایه هفته بعدش هیچی نخوندم . تقریبا ۱ ماه میشه . نشسته بودم تو خونه و تبلیغات پیامکی انجام میدادم . تقریبا روزی ۵ هزار تومن باهمراه اول !!! ولی خیلی حال داد . فکر کنم به فاطمیه هم خورده بود . کلا شرایط برای درس نخوندن مهیا بود .

امسال هم که کنکور ریاضی فکر کنم ۱۰ تیره .انشالله تموم بچه ها کلاس چهل که متاسفانه امسال موندن موفق شن و جایی که دوست دارن قبول شن .

الهی آمین !

یا علی

دو رکعت نشسته

شنيده مي‌شود از آسمان صدايي كه ...
كشيده شعر مرا باز هم به جايي كه ...
نبوده هيچ‌كسي جز خدا، خدايي كه ...
نوشت نام تو را، نام آشنايي كه ...

پس از نوشتن آن آسمان تبسم كرد
و از شنيدنش افلاك دست و پا گم كرد

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الكن شد
نوشت فاطمه، هفت آسمان مزين شد
نوشت فاطمه، تكليف نور روشن شد
دليل خلق زمين و زمان معين شد

نوشت فاطمه يعني خدا غزل گفته است
غزل ـ قصيده نابي كه در ازل گفته است



نوشت فاطمه تعريف ديگري دارد
ز درك خاك مقام فراتري دارد
خوشا به حال پيمبر! چه مادري دارد!
درون خانه بهشت معطري دارد

پدر هميشه كنارت حضور گرمي داشت
براي وصف تو از عرش واژه بر مي‌داشت

چراكه روي زمين واژه وزيني نيست
و شأن وصف تو اوصاف اينچنيني نيست
و جاي صحبت اين شاعر زميني نيست
و شعر گفتن ما غير شرمگيني نيست

خدا فراتر از اين واژه‌ها كشيده تو را
گمان كنم كه تو را، اصلاً آفريده تو را

كه گرد چادر تو آسمان طواف كند
و زير سايه آن كعبه اعتكاف كند
ملك ببيند و آنگاه اعتراف كند
كه اين شكوه جهان را پر از عفاف كند

كتاب زندگي‌ات را مرور بايد كرد
مرور كوثر و تطهير و نور بايد كرد

در آن زمان كه دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهيكم التكاثر بود
درون خانه تو نان فقر آجر بود
شبيه شعب ابي‌طالب از خدا پر بود

بهشت عالم بالا برايت آماده است
حصير خانه مولا به پايت افتاده است

به حكم عرش بنا شد در آسمان علي
علي از آن تو باشد تو هم از آن علي
چه عاشقانه همه عمر مهربان علي!
به نان خشك علي ساختي، به نان علي

از آسمان نگاهت ستاره مي‌خواهم
اگر اجازه دهي با اشاره مي‌خواهم

به ياد آن دل از شهر خسته بنويسم
كنار شعر دو ركعت نشسته بنويسم
شكسته آمده‌ام تا شكسته بنويسم
و پيش چشم تو با دست بسته بنويسم

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادري كن و اين بار هم اجازه بده

به افتخار بگوييم از تبار توايم
هنوز هم كه هنوز است بي‌قرار توايم
اگرچه ما همه در حسرت مزار توايم
كنار حضرت معصومه در كنار توايم

فضاي سينه پر از عشق بي‌كرانه توست
«كرم نما و فرود آ كه خانه، خانه توست»

سید حمید رضا برقعی

پ.ن ۱ : سلام

پ.ن ۲ : شهادت حضرت زهرا (س) تسلیت .

یا علی

یکسال گذشت ...

۲۲/۲/۸۸

یکسال پیش بود که اولین پست وبلاگ رو گذاشتم . البته چند وقت بعدش به بچه ها گفتم که یه همچین چیزی وجود داره٬ چون بچه ها مشغول کنکور بودن . گفتم این وبلاگ رو درست کنم که این جو صمیمی بچه ها بعد از کنکور از هم نپاشه و از طریق همین وبلاگ با هم در ارتباط باشیم .

فکر کنم چند روز بعد از کنکور بود ( ۱۳ تیر )که برای بیشتر بچه ها که شمارشونو داشتم ( تقریبا ۲۵ نفر ) اس ام اس فرستادم که به وبلاگ سر بزنید و اگه خواستید بگین عضوتون کنم . فقط دو تا از بچه ها اومدن : سعید سبحانی و مسعود مهابادی که البته فقط سعید سبحانی عضو شد ! تا چند وقت من و سعید سبحانی پست میذاشتیم که البته سعید سبحانی یکی در میون که نه ٬ ۱۰ تا در میون پست میذاشت ( مثله الان ) !! بعد از چند وقت چند نفر دیگه هم عضو وبلاگ شدن مثل سعید متقی و مهابادی و سعید حسینی پور که البته عضو شدن اونا همان و مطلب ننوشتن همان و حذف شدن از وبلاگ همان . یه بار هم سعید سبحانی به شوخی نوشت که اگه همینجوری پیش بره احتمالا ۴۰۰ گیگ فضا هم برای وبلاگ کمه . ولی الحمدلله چند وقت بعد اوضاع تغییر کرد . یعنی از وقتی که امیر احمدلو عضو شد . کم کم وبلاگ رونق گرفت ( هر چند که تعداد نویسنده ها خیلی کم بودن ) . تا اونجا که روزی ۶ یا ۷ تا پست میذاشتیم . که داد خوننده های وبلاگ رو هم در اورده بودیم . بعدش محمد نیکویی که از بچه های تجربیه عضو شد که اونم اولش خوب بود . ولی بعدش به قول بچه ها تبدیل شد به تقویم وبلاگ . فقط میومد برای مناسبتا پست میذاشت و میرفت .

در طول این یک سال وبلاگ ما با یه بحران هم مواجه بود . یکیش همون بحثای سیاسی ای که پیش اومد ( که کاشکی پیش نمیومد ) . بعد از اون ماجراها من تصمیم گرفتم که دیگه تا اونجا که میتونم از خاطرات کلاس بنویسم . که فکر کنم جواب هم داد و وضع وبلاگ هم بهتر شد .

بعد از چند وقت سعید اشتیاقی اومد و گفت که عضوم کنین . خیلی خوشحال شدیم . چند تا پست گذاشت و رفت و معلوم نیست که کجاس . بعدش هم امیر طاهر خانی اومد و اونم به همین وضع دچار شد . بعدشم که حامد نجفی گفت عضوم کنین و معلوم نیست کجاس . فقط اسمش هست .

البته تا اونجا که من اطلاع دارم بعضی از بچه ها به وبلاگ سر میزنن . ولی مثل اینکه نمیخوان عضو وبلاگ بشن .مثل حامد سوری ." صلاح مملکت خویش خسروان دانند "

حالا چند وقته که بچه ها دیگه اون شور و حال سابق رو ندارن . کمتر پست میذارن . کمتر نظر میذارن . انشالله از این به بعد شور بیشتری بین بچه ها ببینیم و فعالتر بشن .

در ضمن لازم میدونم از تمام عزیزانی که در این یک سال ما رو تنها نذاشتن و به ما سر میزدن تشکر کنم و براشون آرزوی موفقیت میکنم .

یا علی

عکس های لو رفته از خوابگاه !!

سلام.

بنده از همین تریبون میخوام مراتب تشکر خودم رو از خدا به خاطر اینکه تو یه دانشگاه شهر نسبتا دور قبول شدم اعلام بکنم .

واقعا تا وقتی خوابگاهی نشید دلیله این تشکر من رو شاید ندونید ٬ حتی اگه دانشجو باشید .

منم در همین راستا و به منظور ترغیب دوستان به قبول شدن در یک شهر دیگه تصمیم گرفتم چند عکس و یک فیلم از خوابگاهمون بذارم . باشد که مورد قبول شما واقعا شود :

مثله بچه آدم نشسته بودم تو اتاق که یهو نمیدونم چی شد این غول بیابونی از اونوره اتاق دوید اومد طرفم و رفت وایساد رو کمرم . بعد اون یکی رفیقم که دست بر قضا ترک هم هست اومد از رو تخت رفت بالا و وایساد رو شونه های اون یکی . بعد از این عکس خودم شاهدم که تا ۲ روز کمرم صاف نمیشد . خدا این هم خوابگاهی ها رو نصیب گرگ بیابون نکنه !!

بالاخره خوابگاهه و یه سری جوون مجرد و این کارا دیگه ! ولی از این به بعد بچه ها تصمیم گرفتن مرتب بشن !!

دیگه بعد از چند وقت با بچه ها تصمیم گرفتیم اتاقمون رو مرتب کنیم ! نتیجش شد این !!

اینم از عوارض ناشی از مرتب کردنه دیگه !! البته اون جورابو بچه ها برای قشنگ تر شدن فضا انداختن تو اتاق !!!

هنوزم به این نتیجه نرسیدین که خوابگاه خانه ی دوم ماست ؟ پس این فیلمم ببینید حتما .

یکی از بچه های خوابگاهمون گواهینامه گرفته بود . برا همین بچه ها پیادش کردن و مجبور شد برای کل خوابگاه ( که تقریبا ۲۵ نفر میشیم ) شیرینی تر بخره . آخ که چه حالی داد .

بعد که خوردیم دیدیم یه دونش اضافه اومده . گفتیم چی کار کنیم که پیشنهاد کردم بذاریمش وسط اتاق و هر کی زودتر بش رسید بزنه به صورت بقیه که خودتون میدونید بنده ی کمترین تو این مورد مهارت خاصی دارم . برای اطلاع بیشتر از جزئیات فیلمش رو دانلود کنید .

شیرینی خورون با حجم ۴۱۴۵ کیلو بایت با اینترنت ایران میشه به حسابی ۱ ساعت و ربع !!

یا علی

کشتی پهلو گرفته

غریب بود خدا!غریب بود!من گاهی از دل او راه به عطوفت تو می بردم.

فاطمه در این دنیا برای من حقیقت کوثر بود . با وجود او تشنگی ، گرسنگی،سختی ،جراحت، کسالت و خستگی به راستی معنایی نداشت.

خسته ام خدا! چقدر خسته ام.

چطور من بدن نازنین این عزیز را شستشو کنم؟ اگر تغسیل فاطمه به اشک چشم مجاز بود آب را بر بدن او حرام می کردم .اگر دفن واجب نبود ،خاک را هم بر او حرام می کردم .

حیف است است این جسم آسمانی در خاک .حیف است این پیکر ثریایی در ثری، حیف است این وجود عرشی در فرش.

اما چه کنم که این سنت دست و پا گیر زمین است.

پس آب بریز اسماء ! کاش آبی بود که آتش این دل سوخته را خاموش می کرد، ا اشک بیا  بیا که اینجاست جای گریستن.

فرشتگان که به قدر من فاطمه را نمی شناسند،به اندازه من با فاطمه دوست نبودند،مثل من دل در گرو عشق فاطمه نداشتند ،ضجه می زنند ، مویه می کنند،تو سزاوارتری برای گریستن ای علی!که فاطمه فاطمه ی تو بوده است.....ای وای این تورم بازو از چیست ؟....این همان حکایت جگر سوز تازیانه و بازوست.خلایق باید سجده کنند به این همه حلم،به این همه صبوری. فاطمه! گفتی بدنت را از روی لباس بشویم؟نازنین چشم اگر کبودی را نبیند ، دست که التهاب و تورم را حس می کند.

عزیز دل !کسی که دل دارد بی یاری چشم و دست هم درد را می فهمد .

ای کسی که پنهان کاری را فقط در درد ها و مصیبت ها بلد بودی،شوی تو کسی نیست که این رازهای سر به مهر تو را نداند و برایشان در نخلستان های تاریک شب ،نگریسته باشد.

اینجا جای تازیانه نامردان است درآن زمان که ریسمان در گردن مرد تو آویخته بودند.

ای خدا!این غسل نیست،شستشو نیست، مرور مصیبت است .

دوره کردن درد است . تداعی محنت است.

ای وای از حکایت محسن!حکایت فاطمه و آن در و دیوار! حکایت آن میخهای آهنین با بدن نحیف و خسته و بیمار!حکایت آن اتش با تن تب دار! حکایت آن دست پلید با این گونه و رخسار!حکایت آن همه مصیبت با این دل بی قرار!

آرامتر اسماء! دست به سادگی از این همه جراحت عبور نمی کند، دل چطور این همه مصیبت را مرور کند؟!

چه صبر داشتی تو ای فاطمه و چه صبری داری تو ای خدای فاطمه!

اینکه جسم است این همه جراحت دارد اگر قرار به تغسیل دل بود چه می شد . این دل شرحه شرحه ،  این دل زخم دیده این دل جراحت کشیده!

اسماء بیار آن کافور بهشتی را که دیگر دل تاب تحمل ندارد.

آن کفن هفت تکه را بده اسماء! کاش می شد آدمی به جای یار عزیزتر از جان خویش ، فراق را برای همیشه کفن کند.

بچه ها بیایید.حسن جان!حسین جان!زینبم!عزیزم ام کلثوم بیایید با مادر وداع کنید سخت است می دانم خدا در این مصیبت بزرگ به اجر و صبرش یاریتان کند.

آرامتر عزیزان از گریه گریزی نیست اما صیحه نزنید شیون نکنید مثل من آرام اشک بریزید.

نمی دانم چطور تسلایتان دهم. این مادر آخر مادری نبود که همتا داشته باشدکه کسی بتواند جای او را پر کند،که بتواند چون او دوباره بزاید.

 رویش را؟سیمای مادر را؟باشد باز می کنم هر چند که دل من دیگر تاب دیدن آن چهره ی نیلی را ندارد.وای مهتاب چه می کند با این رنگ روی مهتابی!

اینقدر صدا نزنید مادر را!او اکنون توان پاسخ گفتن ندارد فقط نگاهش کنید و آرام اشک بریزید.

اما نه انگار این دست های اوست که از کفن بیرون می آید و شما را در آغوش می گیرد.

این باز همان دل مهربان اوست که نمی تواند پس از وفات نیز ندای شما را بی جواب بگذارد.تا کجاست مقام قرب تو فاطمه جان!

شما را به خدا بس کنید بچه ها  برخیزید!

این جبرئیل است که پیام آورده  برخیزید!

جبرئیل می گوید :روح این بچه ها مفارقت می کند از جسم ، بردارشان.

جبرئیل می گوید :عرش به لرزه درآمده،بردارشان،شیون ملائک آسمان را برداشته،بردارشان،تاب و تحمل خدا هم....علی جان!بردارشان.

برخیزید بچه ها چه شبی است امشب خدایا!لاحول ولاقوه الابالله.

برخیزید بر مادرتان نماز بخوانیم،نماز آراممان می کند،نماز تسلایمان می بخشد.

حسن جان!بگو بیایند ، به آن چند نفر بگو آرام و مخفیانه و بی صدا بیایند.

همه کار همین امشب باید تمام شود،وصیت مادرتان زهراست.

صبور باش حسین جان!دلت را به خدا بسپار.در این مصیبت عظمی از او کمک بگیر.

انالله واناالیه راجعون...

واناالی ربنا لمنقلبون...

 

سید مهدی شجاعی

یا علی

رضایی ریبری !!!

سلام.

۳ یا ۴ روز پیش بود که بیکار تو خوابگاه نشسته بودیم که به فکرم رسید فلشم رو بزنم به لپ تاپ یکی از بچه ها و فیلما و عکسای پیش دانشگاهی رو با هم ببینیم . هر چی جلوتر میرفتیم این بچه هامون تعجبشون بیشتر میشد . میگفتن : ما هم با معلمامون شوخی میکردیم . ولی شما دیگه واقعا اعجوبه این . مونده بودن ما با چه جراتی اینکارا رو میکردیم . انشالله تصمیم گرفتن یه روز بشینم یه کلیپه خوشچیل موشچیل ازعکسا و فیلمامون بسازم و براتون بذارم . ولی فعلا این چند تا عکس رو براتون میذارم .

برا توضیحات هم بگم که این عکسا تو همون هفته ی معلم گرفته شدن که البته برای آقای رضایی ( دبیر فیزیک ) ۲ هفته طول کشید !! هر روز که میومدیم ۱۵ دقیقه ی آخر بچه ها میگفتن : آقا اٌاٌاٌاٌ !!!

تو این عکس به قیافه های طاهر و  کاوه ( قربانی) دقت کنید !!!

با عرض معذرت فراوان از مصطفی که چقدر سر این کار من جوش خورد !!

و همچنین سر این عکس !! که اول اشتیاقی این کار رو کرد .

و باز همچنین سر این عکس !! البته خودمم بعد از این عکس عذاب وجدان گرفتم !

موفق باشید .

* در مورد تیتر باید بگم چون بچه ها میگفتن قیافه ی آقای رضایی شبیه ریبریه برای همین این شعار ساخته شد .

یا علی

مصاحبه با عباس

این بار نوبت مصاحبه با عباس بود.

اولی پرسید اسمت چیست؟ گفت: عباس!

دومی پرسید اهل کجایی؟ گفت : بندر عباس!

سومی پرسید کجا اسیر شدی؟ گفت: دشت عباس!

افسر عراقی که فهمید عباس انها را سرکار گذاشته و آنها را دست انداخته،

شروع کرد به زدن او و گفت: دروغ می گویی پدر ...؟

عباس خود را به موش مردگی زده بود و با تظاهر به گریه می گفت: نه به حضرت عباس!

میوه ی ممنوعه

سلام.

حال شما خوبه ؟ ما نبودیم محمد نیکویی داشت وبلاگ رو میچرخوند ها . دمت گرم ممد !! این حامد نجفی هم که روی اشتیاقی رو کم کرده با این همه فعالیت . اونم دمش گرم .

جاتون خالی امسال سال تحویل شلمچه بودیم . خیلی با صفا بود . انشالله قسمت شما هم بشه . این چند وقت هم نمیومدم حالشو نداشتم .

راستی همین نیم ساعت پیش امتحان استاتیک داشتم. فقط دعا کنید خدا به خیر کنه ... .

موفق باشید .

یا علی

حسینی تپل هستم !!!

سلام.

دیشب جاتون خالی رفته بودیم هیئت خونه ی حاجی رخ . حسینی هم اومده بود .اومدم کلیپ براف شادی صفاری رو بهش نشون بدم که دیدم میگه : از وبلاگتون دیدم !! موندم از کجا فهمیده که گفت از برکات وجود محمد نیکویی تو مدرسه س !! منم گفتم حالا که آقا حسینی وبلاگ رو میبینه تو این پست یه فیلم از خودش بذارم . 

یادتونه اون روز که معلمها اومده بودن و بعدش آقا صفاری سخنرانی کرد قبلش بچه های این شعر رو برای حسینی میخوندن :

خوشتیپ ترین ناظم دنیا من هستم

حسینی تپل هستم

مسئول کپی و دم و دستگاه من هستم

حسینی تپل هستم!!!

حتما دانلودش کنین که خیلی باحاله . من و سعید اشتیاقی و امیر طاهر هم هستیم که داریم با حرارت دست میزنیم :

دانلود   با حجم 4325 کیلو بایت .

اینم دو تا عکس از آقا حسینی :

این عکس رو یکی از بچه های کلاس درست کرد که بچه ها تو سطح شهر هم پخشش کردن . در ضمن اسم طراحش رو نبرین که آقا حسینی دنبالشه !!

این عکس هم که آقا حسینی در کنار مشاور قدر مدرسه وایستاده !!

سال نو هم پیشاپیش مبارک !! ما رو ندیدین حلال بفرمایین .

یا علی

برف شادی

سلام.

میخواستم تو این پست در مورد برف شادی هایی که به بهونه ی روز معلم روی سر معلما میریختیم بنویسم . در موردشون توضیح بدم . ولی دیدم که اگه خود فیلماشونو بذارم جالبتر باشه . برای همین با کلی دردسر ( خالی بستم . با وایر لس دانشگاهمون) آپلودش کردم و براتون گذاشتم . اگه تونستین حتما ببینید .

آقای صفاری - دبیر گسسته با حجم۴۳۹۱ . هر کدوم رو دانلود نکردین اینو دانلود کنین.

آقای صالح نیا - دبیر هندسه تحلیلی با حجم ۴۳۱۴( تو پرانتز بگم بچه ها برای ایشون روز معلم « اموزش هندسه ی ۲ » رو خریدن !!

آقای رضایی . دبیر گسسته با حجم ۳۶۱۵ .

اگه نتونستین بگیرین بگین در موردشون توضیح بدم .

راستی آقا پایه این بین ۱۹م تا ۲۶ اسفند بریم کلکچال ؟ زودتر خبر بدین . با اس ام اس .

یا علی

اصلا فکرش رو نمیکردم پسر عموم به این زودی ... !

آخه بنده خدا ۲۱ سال بیشتر نداشت . چرا اون ؟ چرا اینقدر زود ؟

بنده خدا تازه اوله عشق و حالش بود . چرا اینقدر زود ؟!

من که دارم دیوونه میشم .

خدایا ! هر چی زودتر منم به اون ملحق کن !

پ.ن ۱ : سلام.

پ.ن ۲ : پنج شنبه ی این هفته رفته بودم اصفهان عقد « پسر عموم » !! جای شما خالی !

پ.ن ۳ : خدا روزی همتون کنه انشالله !

پ.ن ۴ : امروز صبح یکی از رفقام پیامک فرستاد که : « سلام . من امروز ساعت ۱ بعد از ظهر دارم میرم کربلا . انشالله یه بار همگی با هم بریم . حلالم کن . »

پ.ن ۵ : ورود حامد نجفی عزیز رو به جرگه وبلاگ نویسان تبریک میگم . انشالله حضوری مستمر داشته باشه . ایشون دانشجوی رشته مهندسی مواد دانشگاه صنعتی اصفهانه .

پ.ن ۶ : دیگه حرفی ندارم .

یا علی

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)

آمدم ای شاه پناهم بده

خط امانی زگناهم بده

ای حرمت ملجاءدرماندگان

دورمران ازدروراهم بده

لایق وصل توكه من نیستم

اذن به یك لحظه نگاهم بده

لشكرشیطان به كمین من است

بی كسم ای شاه پناهم بده

درشب اول كه نهندم به قبر

نوربدان شام سیاهم بده

ای كه عطابخش همه عالمی

جمله ی حاجات مراهم بده

انشالله فردا بنده راهی مشهد الرضام (ع) . از تمام دوستان طلب حلالیت میکنم .

راستی راهپیمایی فردا یادتون نره .

یا علی

تهمت آبرو

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟


شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟


گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی


روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی


بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی


من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌

فاضل نظری

یا علی

 

آقا شرمنده ...

سلام.

خیلی زشت بود . فکرش رو بکن ۱۵ نفر پاشیم بریم در خونه ی یک نفر - با اینکه قبلا باش هماهنگ کردی - ولی نباشه . بنده از همین تریبون این شجاعتو به خرج میدم که بیام از همه عذر خواهی کنم .

آقا ببخشید !

ولی همه ی اینا بعدا خاطره میشه ها !!

البته من برای تقریبا ۲۳ نفر پیامک فرستادم که بیان ولی نیومدن . از جمله سعید اشتیاقی که خودش پیشنهاد داد بریم خونه حاجی!!

راستی بعد از اینکه از خونه حاجی برگشتیم ( منظورم از در خونه ی حاجیه!!) با چند تا بچه ها رفتیم انقلاب . یهو دیدم حاجی زنگ زد . بنده خدا ۲ دقیقه داشت عذرخواهی میکرد . دیگه داشتم خجالت میکشیدم . عوضش فرداش با چند تا بچه های دیگه رفتیم اونجا . دیگه ترسیدم با شما هماهنگ کنم . ترسیدم یه چیزی بم بگین .

ببخشید این چرت و پرت گوییام این قدر زیاد شد.

در ضمن اگه وقت کردین به سوالی که تو وبلاگم مطرح کردم جواب بدین .

یا علی

ایران و شعب ابی طالب

لطفا تا آخر بخوانید :

« با شش سال حیات بالنده اسلام، قریش مستأصل از رشد روزفزون این دین خصوصا در بین جوانان،به دنبال تصمیم‌گیری نهایی و چاره‌جویی برآمدند و تصمیم داشتند این بار تمام قدرت خود را برای جلوگیری از گسترش اسلام و نفوذ پیامبر(ص) بسیج نمایند.

آن‌ها در «دارالندوه» یا همان شورای مشورتی قریش، اجتماع نمودند و پیمان‌نامه‌ای نوشتند و بیش از هشتاد مهر بر آن زدند .

در پیمان‌نامه قریش آمده بود که امضا کنندگان نگذارند به هیچ وجه کسی با بنی هاشم، رفت‌و‌آمدی نماید، ازدواجی با آنان صورت گیرد و یا دادوستدی با آنان بنماید مگر آن که بنی‌هاشم خود محمد را تسلیم قریش نمایند.

بدین ترتیب بنی‌هاشم در محاصره کامل و همه جانبه قریش قرار گرفت و قریش تا حد کشتن محمد(ص) به طور پنهانی یا آشکارا هم پیمان شدند و پیمان را بر کعبه آویختند.

از آن تاریخ هر یک از قریش مسلمانی را می‌دید او را به زنجیر می‌نمود و سخت ترین شکنجه‌ها را بر او روا می‌داشت و مسلمانان در فشار و سختی فراوانی قرار گرفتند. قریش، دیگر به چیزی جز کشتن پیامبر رضایت نمی‌‌داد و همگی بر آن هم‌داستان شده بودند.

ابوطالب حامی سرسخت پیامبر، که پیمان و یکانگی قریش را در دشمنی با برادرزاده خود مشاهده کرد، تمام بنی هاشم و مسلمانان را جمع نمود و آنها را داخل دره‌ای در نزدیکی مکه به نام «شعب ابوطالب» برد تا با دوری از محیط زندگی قریش، از شر دشمنان در امان باشند. او شبانگاه خود بر ورودی درّه پاسبانی می‌داد و همواره بر بلندی‌ها نگهبانانی می‌گماشت تا از حمله غافلگیرانه قریش در امان باشند. او همچنین هر شب جای خواب پیامبر را عوض می‌کرد تا مشرکان نتوانند محل استراحت پیامبر را شناسایی نمایند و او را در خواب ترور نمایند.

هیچ کس از مسلمانان نمی توانست آزادانه از شعب خارج شود زیرا قریش در بین راه اگر با او برخورد می‌کردند از آزار و شکنجه و ضرب و شتم خودداری نداشتند. کسانی که به قصد تجارت وارد مکه می‌شدند نیز حق نداشتند با بنی هاشم معامله کنند و اگر کسی چیزی به آنان می‌فروخت تمام سرمایه اش را غارت می‌کردند. ولیدبن مغیره اشخاصی را در مکه گماشته بود که فریاد می‌زدند: «هر کس از حامیان محمد خواست چیزی بخرد قیمت را آن قدر بالا ببرید که از معامله صرفنظر نماید.»

سه سال بر این وضع گذشت و مسلمانان در سختی شدید زندگی می کردند و صدای ضجه بچه‌ها از گرسنگی به گوش اهالی مکه می‌رسید.  شدت رنج و ابتلای آنان، حتی مشرکان را نیز ناراحت کرده بود. به طوری که بسیاری از قریش از این وضع ناراضی شدند و از پیمان‌نامه اظهار تنفر می‌نمودند و بعضی تصمیم داشتند مخالفت و پشیمانی خود را آشکار کنند.

این وضع حدود سه سال ادامه پیدا کرد و مسلمانان زجر بسیار کشیدند ولی تقدیر و اراده الهی برخلاف میل مشرکان رقم خورد و خداوند موریانه را بر پیمان‌نامه قریش که در کعبه آویخته بود، تسلط داد و تمام جملات آن مگر «بسمک اللهم» را خوردند. جبرئیل این رویداد را به پیامبر اکرم (ص) اطلاع داد و ایشان نیز ابوطالب را مطلع نمودند. ابوطالب گفت: «پسر برادرم!  کسی وارد دره نشده است. این را از کجا می‌دانی؟» فرمود: «خداوند مرا مطلع نموده است.»  ابوطالب گفت: «اعتقاد تو درست است و من گواهی می‌دهم تو راستگو هستی.» ابوطالب خانواده خود را فراخواند ولی از جزئیات این جریان به کسی مگفت تا مبادا مشرکین بشنوند و برای پیمان‌نامه حیلتی کار بندند. سپس  به همراه چند نفر از دره خارج شدند و به طرف کعبه رفتند. قریش که گرد کعبه اجتماع داشتند، از دیدن ابوطالب خوشحال شدند و گمان بردند او دست از حمایت برادرزاده خود برداشته و می‌خواهد پیامبر (ص) را به قریش تحویل دهد. ابوطالب گفت: «من برای امری که امیدوارم صلح را بین ما برقرار نماید آمده‌ام. بروید پیمان‌نامه را بیاورید.» قریش پیمان‌نامه را آوردند و تمام آنها امیدوار بودند وقتی پیمان نامه گشوده شود، ابوطالب برادرزاده خود را به آن‌ها تحویل خواهد داد. بعد از آوردن پیمان‌نامه، ابوطالب گفت: «همین پیمان‌نامه حاکم بین ما و شما باشد. پسر برادرم خبر داده است که خداوند موریانه را بر این پیمان‌نامه مسلط نموده و تمام آن را خورده است جز «بسمک اللهم». او هرگز دروع نمی‌گوید. حالا پیمان‌نامه را بگشایید و اگر حرف او درست بود، دست از این ظلم و تعدی و دشمنی بردارید و اگر بر خلاف گفته‌ی او بود من او را به شما تسلیم می‌نمایم. خواستید او را بکشید و خواستید وا‌بگذارید.» وقتی پیمان‌نامه را گشودند، درست همان شده بود که پیامبر (ص) فرموده بود. قریش درمانده شده بود ... .

متعاقب این خبر، حدود سه سال تحمل گرسنگی و رنج مسلمانان به پایان رسید و پیامبر (ص) با یاران خود در حالی که از چهره آن‌ها شدت گرسنگی و رنج آشکار بود، از دره خارج شدند... . »

حضرت محمد (ص) و یارانش سه سال در حاصره ی کامل و تحریم قرار داشتند . تنها به این خاطر که به خواسته های کافران و مشرکان قریش تن ندادند و تسلیم حرف آنها نشدند . سه سال گرسنگی و تشنگی کشیدند فقط به خاطر دفاع از آیین حق .

حال ننگ بر من اگر بخواهم برای خاطر رفاه خودم و خانواده ام از آیین حق و اسلام عقب نشینی کنم !

به والله قسم که مشکل بیگانگان با ما فقط بر سر اسلام است . فقط بر سر این است که ما خواهان حکومت اسلامی هستیم . این تحریم ها هم یکی از صدها روش های آنان برای در تنگنا قرار دادن ماست . البته این حرفها هرگز دلیلی بر ناکارآمدی برخی از مدیران ما نخواهد بود و من هم مثل خیلی های دیگر از برخی از مدیران دولتی انتقاد و گلایه دارم و هرگز دینم را فدای افراد نمی کنم .

پس مطمئن باشید این مشکلات تا وقتی که نظام ما کلمه ی اسلامی رو با خودش یدک میکشه برای مملکت ما وجود داره  ٬

ولی این را بدانید که تاریخ تکرار خواهد شد :

« فان حزب الله هم الغالبون ... »

یا علی

 

تجمع بزرگ بچه های کلاس 40

سلام.

تقریبا ۷ ماه میشه که بچه های کلاس همدیگرو ندیدیم .

بچه های کلاس چهل

 برا همین گفتم یه بهونه ای جور کنم که بچه های کلاس رو دوباره دور هم جمع کنم که یه ماه پیش که رفته بودم پیش دانشگاهی ٬ سعید اشتیاقی عزیز گفت : بچه ها رو هماهنگ کن بریم خونه حاجی رخ ( برای غیر فروغی ها بگم که حاجی رخ مدیر عزیز پیش دانشگاهیمون بودن ) .

حاجی رخ

منم دیدم که بهترین پیشنهاده .برا همین هفته ی پیش با حاجی صحبت کردم و بش گفتم میایم خونتون . ولی روز دقیقش رو اطلاع ندادم. حالا با بچه ها تصمیم گرفتیم که دوشنبه ی هفته ی بعد که میشه ۱۲ بهمن بریم خونه ی حاجی  . من که تا اونجا که میشد به بچه زنگ زدم و خبر دادم . شمام اگه میتونین به - فقط - بچه های کلاس ۴۰ بگین که انشالله حداکثر بچه ها که ممکنه جمع شن .پس انشالله تا دوشنبه :

یا علی

بهرام امپراتور !

نام : بهرام

نام خانوادگی : میرزاخانی

ملقب به : بهرام امپراتور

منصب : دبیر دیفرانسیل و انتگرال

ویژگی های بارز اخلاقی : فردی با لهجه ی شیرین اصفهانی ٬ همیشه شاداب و خندان ٬ بی خیال نسبت به کلاس - تا اونجا که وقتی گوشی یکی از بچه ها ( کریمی) سر کلاس زنگ خورد همه ی بچه ها سر و صدا و سرفه کردند ولی ایشون عین خیالش هم نبود و به بچه ها گفت ساکت !! - ٬ جزوه ی ایشون ترکیبی زیبا از حدود ۱۰ کتاب برتر دیفرانسیل بود!! ٬ روش درس دادن ایشون فقط ذکر نکته بود . یعنی برای کوچک ترین مبحث بیشترین نکته ها را می گفت که اگر میخواستیم تمومش رو حفظ کنیم پدرمون در میومد ٬ از همون اولین ثانیه ای که وارد کلاس میشدند به ذکر نکته هایشان می پرداختند ٬ برای حل مسائل تعدادی از بچه ها را پای تخته می کشاند و پس از آنکه دانش آموز بیچاره دو یا سه کلمه می نوشت ٬ ماژیک را از او می گرفت و خودش ادامه میداد !! ٬ جوادی ٬ یکی از بچه های کلاس را که سوم دبیرستان هم با او بود همیشه صدا می کرد ! ٬ و بارزترین ویژگی ایشون این بود که هر وقت می خواست بگه "صرف نظر می کنیم "٬ اول کلمه ی " صرف " رو می گفت و سپس بچه ها با هم بلند داد میزدند " نظر می کنیم"!! این داستان تا اونجا کش پیدا کرد که بنده خدا آخرای سال این کلمه رو با یه کلمه ی دیگه ( که یادم نیست ) عوض کرد!! البته به غیر از صرف نظر کلمه های دیگه ای هم بودند که از این قاعده پیروی می کردند که متاسفانه اونا هم الان یادم نیست . اگه بچه های کلاس چیزای دیگه ای به ذهنشون رسید حتما بگن !

حال درباره ی همین ویژگی هایی که ذکر شد ٬ بنده شعری را سرودم و در محضر ایشون در کلاس خوندم . اول متن شعر رو بخونید و بعد اگه خواستین دانلودش کنین :

تویی سالار دیف(دیفرانسیل ) و انت (انتگرال) و نکته

که خوشخوان در پی تو دست بسته

 

تمامی کتب در جزوه ی تو

اجازه بی اجازه بهره ی تو

 

سرور هر کلاس از شادی توست

تبسم های تو غم از دلم شست

 

نمی دانم که سر خنده ات چیست؟

غم آور در دل شاد شما کیست ؟

 

خوشی در خون تو باشد آ میرزا

خدا از تو نگیرد این خوشی را

 

چه شیرین لهجه ای میرزا بمیرم

به لبخند ملیح تو اسیرم

 

دبیری با لیاقت با سوادی

همه دم ذکر تو باشد جوادی!

 

(لطفا این بیت را با لهجه ی اصفهانی بخوانید!!)

توئی ؟ حالت خوبس ؟ احوالت آقا ؟

خونه درس می خونی ؟ شیطون شدی ها !

 

مدیری بس توانا و کریمی

نگیری گوشی از دست کریمی

 

نکت ( nokat : نکته ها ) پشت سر هم گویی از بر

به آن لحظه که وارد گردی از در

 

کشانی بچه ها را پای تخته

ولی خود حل کنی صفحه به صفحه

 

به حق کوشاترین هستی تو در پیش

دهیمت نمره ی بیست بی کم و بیش

 

به لبخندی به این مصرع نظر کن

ز آنچه گفته ایم صرف نظر کن !

( این صرف نظر آخری رو همه ی بچه ها با هم به همون روش قبلی تکرار کردن ! )

لینک دانلود به حجم ۵۱۳۹ کیلو بایت .

این داستان ادامه دارد ...

به بنده هم سر بزنید .

یا علی

التماس دعا

سلام.

امروز اومدم فقط یه چیز رو بگم : التماس دعا !

انشالله دو تا سفر برام پیش اومده . دعا کنید که حتمی شه . حتمی شد بتون میگم . اونیی هم که میدونن خواهشا نگن تا حتمی شه .

باز هم التماس دعا

یا علی

دفاع از ولابت فقیه سیاسی نیست

بحث تموم شد ( نمیدونم الحمدلله بگم یا نه ) . ولی در آخر فکر نکنم آقای احمدلو به کتابهایی که گفتم رجوع کنن . هر جور خودشون صلاح میدونن .

آیت الله علم الهدی جواب اینکه چرا آن دسته از افراد را به چهارپایان نسبت داده بیان کرده : « شما نقد فرموده‌ايد كه چرا بنده بخشي از جامعه را بزغاله و گوساله ناميدم اين تعبير را خدواند در قرآن در دو آيه عنوان فرموده است يكي در آيه 179 سوره مباركه اعراف: (( ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن والانس لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اعين لا يبصرون بها ولهم اذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون )) در اين آيه كساني كه دل دارند و فهم ندارند چشم دارند و بصيرت ندارند به چهارپايان تشبيه شده‌اند آيا كساني كه قدرت فهم امتياز اصل مترقي ولايت فقيه را ندارند و با آن دشمني مي‌ورزند و شعار عليه آن مي‌دهند مصداق اين اشخاص نيستند آيه دوم در سوره مباركه فرقان آيه 43 و44 مي‌فرمايد: (( ارايت من اتخذ الهه هواه افانت تكون عليه وكيلا ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالا نعام بل هم اضل سبيلا )) در اين آيه هم كساني كه هواي نفس خود را معبود خود قرار دهند به انعام وچهارپايان تشبيه شده‌اند آيا كف و سوت زن‌هاي روز عاشوراي حسيني با آن قيافه‌هاي منكر مصداق اين اشخاص نيستند. »

البته این نقل قول من حمل بر این نشه که من این حرفا تایید یا رد کردم .

یک نکته : شاید بعضیا بگن:" این مرشد تعادل روحی روانی نداره . وقتی بحث سیاسی میشد میگفت بحث سیاسی نکنید . حالا خودش دو بار پشت سر هم دو تا بحث رو شروع کرده . خدا شفاش بده ."

باید تو جواب این دوستان بگم که :" نه . الحمدلله بنده از لحاظ روحی روانی مشکل خاصی ندارم . فقط شما ۲ تا بحث رو با هم قاطی کردین . بحث های قبلی که بنده میگفتم ادامه ندین بحث سیاسی بود . بحث ۲ تا جناح بود . ۲ تا گروه سیاسی . ولی این بحث هایی که من نوشتم بحث سیاسی نیست . بحث ولایت فقیه یه بحث سیاسی نیست . رهبر یه چیزه فراجناحیه . به جناح های سیاسی هیچ ربطی نداره . من فقط به وظیفه ی خودم عمل کردم . من از ولایت فقیه دفاع کردم . پسی خواهشا به بهانه ی اینکه دفاع از ولایت فقیه سیاسیه ساکت نشینید . شاید بعضی ها هم باشن که گول این حرفا رو خوردن . ولی من به وظیفم عمل کردم .

در پایان از همه ی دوستان طلب حلالیت می کنم.

یا علی 

بی بصیرتی

شاید اشتباه نباشه که بگیم برزگترین مشکل ما « کمبود مطالعه » است . احتمالا خیلی از شما از این کمبود مطالعه خیلی ضربه خوردین . مثلا خود من چون تو بحث تاریخ صدر اسلام زیاد وارد نیستم وقتی تو خوابگاه رفیق سنی مذهبم از وقایع تارخی به نفع خودشون تعریف میکرد من به جز سکوت جواب دیگه ای نداشتم که بهش بدم . ولی حداقل کرم این بود که سکوت می کردم . نه اینکه بیام بش بگم که نه من اینا رو قبول ندارم و همش دروغه و ... . ولی متاسفانه بعضی از افراد هستند که در مورد یک موضوع اطلاعی ندارند و با تاسف بیشتر در مورد اون موضوع نظر میدن و اون رو رد می کنن و ... . که این دسته همیشه بیشتر از همه به خودشون صدمه میزنن .

آقای احمدلو : شما تو پست قبل گفتین : « من بحثم سر اینه که الهی خونده میشه چه حکومت الهی! چه جانشین بر حق امام زمان! اینا همه کفر به خدا امام در زمان غیبت کبری جانشین ندارند » آیا شما ه این حرفا رو زدی مطالعه ای رو هم در این خصوص داشتی و دلایل انهایی که ولایت فقیه رو با قرآن و احادیث اثبات کردن رو خوندین ؟ یا نه همین جوری اومدین اینا رو نوشتین ؟!! اگه مطالعه داشتین چه منابعی رو مطالعه کردین ؟ احتمالا فقط نظرات مخالفین رو خوندین . برای اثبات ولایت فقیه بحث زیاد هست که اگه بخواین میتونیم به نظر من در وبلاگی غیر از این وبلاگ بحث کنیم . چون شاید برخی از دوستان که مشاهده کردن وبلاگ ما داره به راه دیگه ای میره ناراحت شده باشن .

آقای احمدلو : شما تو پست قبل در مورد آیت ا.. منتظری گفتین که : « اگه اون زمان آیت الله منتظری که جانشین امام خمینی بود با دیدن کشتار سال 67 چیزی نمی گفت الان خدا بیامرز اون رهبر ما بود » . واقعا به نظر شما دلیل برکنری آیت ا... منتظری از منصب قائم مقام رهبری همینه ؟ در این مورد که منابع زیادی هست برای « مطالعه » . که یکی از مهم ترین های اونا « رنجنامه به حضرت آیت الله منتظری از حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید احمد خمینی » . تو این کتاب آقا سید احمد درباره ی رابطه ی مهدی و هادی هاشمی با منتظری و بیان سادگیه آیت الله منتظری صحبت می کنه . با یه سرچ تو اینترنت راحت میتونید متن این کتاب رو تهیه کنید .

آقای احمدلو : اون کلیپهایی که راهپیمایی آرام مردم رو نشون میده دیدم . ولی مثل شما فقط اون رو ندیدم این کلیپ یا این کلیپ یا امثال این کلیپ رو هم دیدم . درسته که مردم تظاهراتشون آرام بود . ولی شما میتونی بگی که بعد از اون تظاهرات هم آروم بود و هیچ اتفاقی نمی افتاد و حتما به نظر شما اون افرادی که شیشه های بانک رو می اوردن پایین و سطل آتیش میزدن لباس شخصی بودن ؟!!!

آقای احمدلو : در مورد اون حرفه ابطحی که مهدیس خانم نقل کردن . اگه میگین که شکنجه میشد باید بگم که اون که تئوریسین اصلاحات بود به این راحتی کم اورد . یعنی اعتقاداتش پشیزی براش ارزش نداشت ؟؟

آقای احمدلو : چیزی که الان کم شده بصیرته . که رهبر هم مدام به همه گوشزد میکنه . انشالله همگی از کسایی باشیم که به این نصیحت رهبری لبیک بگیم .

یا علی

سلم لمن سالمکم خامنه ای

سلام.

آقای احمدلو : از عاشورا گفتی و اینکه « کل یوم عاشورا کل ارض کربلا » . گفتی هر روز عاشورا و هر جا کربلا . درسته .عاشورا روزیه که آدم باید خطو مشی خودش رو مشخص کنه . امروز هم یکی از همون روزاس . باید هرکسی راه خودش رو انتخاب و مشخص کنه. تو این روز دیگه سکوت معنایی نداره . دیگه امروز نمیشه گفت این تظاهرات برای انتخاباته . چون نهایت ساده لوحیه ما رو می رسونه . کدوم عقل سلیمی میتونه قبول کنه که « مرگ بر اصل ولایت فقیه » اعتراض به نتیجه ی انتخابات و وجود تقلب در انتخاباته . کی میتونه باور کنه که « نه غزه ، نه لبنان ، جانم فدای ایران » اعتراض به نتیجه ی انتخاباته و یا حتی « استقلال ، آزادی ، جمهوری ایرانی » و یا حتی تر « ای رهبر آزاده ، خمینی ......... » که این آخریه رو تو 16 آذر میگفتن ولی من نمیتونم بگم . شاید خودتون بدونید . به نظر شما همه ی اینا مربوط میشه به اعتراض به نتیجه ی انتخابات . برا همینه که میگم باید خط خودمون رو مشخص کنیم که حق و باطل خیلی به هم نزدیک شده . یه بنده خدا قشنگ میگفت که : درسته که به رهبر میگن علی زمانه . چون زمان پیامبر همه چیز مشخص بود . دوست و دشمن مشخص بودن . مثل زمان امام خمینی (ره) . ولی زمان امام علی حق و باطل خیلی به هم نزدیک بود و نفاق خیلی مشکل ساز شده بود . به طوریکه امام علی 3 تا جنگ داشته که 3 تاش هم داخلی بود ! الان هم زمان رهبری آیت الله خامنه ای همینجوری شده . دوست از دشمن مشخص نیست . حق و باطل مشخص نیست . هر طرف خودش رو حق میدونه . ولی لازمه . این مرحله ها برای انقلاب لازمه . همونطور که رهبر فرموده ( نقل به مضمون) : « هم ریزش هست و هم رویش . یاران امام علی (ع) بیشترشون صدر اسلام نبودن . رویش بودن . ولی دشمنای امام علی (ع) از یارای صدر اسلام پیامبر (ص) بودن . اونا ریزش بودن »

آقای احمدلو: در مورد ندا آقا سلطان فقط میتونم بگم که خواهشا به این وبلاگ سر بزن و کلیپ قتل ندا رو ببین و بدون و تعصب و با چشم بازو از روی حقیقت بینی ببین . خواهش میکنم حتما ببین . منم هیچ نظری در موردش نمیدم. فقط یک خواهش دوستانه کردم.

 آقای احمدلو : من کجا گفتم که این عده از مخالفین هستن . من گفتم : « هر کس ٬ از هر طیفی این کارها رو کرده محکومه .» یعنی این حرف من اینقدر پیچیده و تو لفافه بوده که شما اینجوری برداشت کردین ؟

آقای احمدلو : شما گفتین :«پس کسی که مردم تعیینش می کنند معصوم نیست از جانب خدا هم انتخاب نشده و اهانت به آن را اهانت به دین نشمارید» . ولی به نظرتون « مرگ بر اصل ولایت فقیقه » که رو عاشورا میگفتن این توهین به رهبره ؟؟ یا توهین به یک اصل دینی که اگه شما در این مورد مشکل داری از دست من کاری بر نمیاد ...

از همه ی دوستان عاجزانه خواهش دارم که کمی بدون تعصب مکر کنند و بیندیشند و سکوت نکنند . چون تو این روزها سکوت هیچ معنایی نداره . به نظر من دیگه این تظاهرات یا اغتشاشات ربطی به احمدی نژاد یا موسوی نداره . بحث خیلی ریشه ای تره . اگه کسی هنوز فکر میکنه که هنوز بحث سر انتخابات یا خیلی ساده س یا خودش رو زده به سادگی. باز هم خواهش میکنم کمی فکر .

یه چیز دیگه هم بگم شاید برا بعضیا سوال باشه . شاید بعضیا بگن که اینا قصدشون توهین به امام حسین (ع) نبود و دلایل دیگه ای داشت . خود شما اگه یکی مثلا آیت الله بهجت فوت کرده باشه و شما به هر دلیلی خوشحال باشی و به نظرت دلیل عاقلانه ای برات که بخوای جلو مردم دست بزنی. واقعا دست میزنی جلو این همه مردم عزادار و فکر میکنی همون دلیل برا بقیه مردم هم عاقلانه س. حالا اینا اومدن جلو این همه مردم دارن سوت و کف میزنن که عزادار امام حسینن (ع) . اگه به نظر شما مشکلی نداره که ما هم مشکلی نداریم ...

و در اخر خطاب به رهبر عزیز :

انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم .

یا علی

 

سکوت هر مسلمان  /  خیانت است به قرآن

دیگه این یکی رو نمیشه به بهونه ی اینکه سیاسی میشه ساکت نشست . این یکی رو نمیشه ولش کنیم بگیم یه عده غافل و جاهل و گول خورده این کارا رو انجام دادن . لااقل اگه رو مذهبمون تعصب داشته باشیم نمی تونیم ساکت بشینیم . دیگه تو این موقعیت :

سکوت هر مسلمان  / خیانت است به قرآن

دیگه اینجا باید بلند شد و فریاد زد :

مرگ بر ضد ولایت فقیه .

دیگه مسئله بی حرمتی به عاشورا و به ولایت فقیه ٬ سیاسی نیست . هر کس ٬ از هر طیفی این کارها رو کرده محکومه . دفاع از ولایت یه مسئله ی سیاسی نیست . یه مسئله ی اعتقادیه . 

یکی از دوستام حرف جالبی میزد . میگفت : آدم وقتی فامیل یکی از دوستاش می میره جلوش رعایت می کنه . شوخی نمیکنه . ولی این بی شعورها ! دیدن یک نفر که برای همه ی مردم ایران عزیزه و همه براش مشکی پوشیدن ٬ اومدن جلوی همون مردم دارن هلهله میکنن و دست و سوت میزنن . حالا به هر بهونه ای که باشه . تو روز عاشورا دارن سوت میزنن .

اللهم ان هذا یوم تبرکت به بنو امیه و ابن آکله الاکباد ٬ العین ابن العین .

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک ...

پ.ن : چه چیز سبب شد تا فاجعه کربلا رخ دهد؟ واضح است: فرمان آمران، اقدام عاملان، تایید حامیان و سکوت خاموشان ...!

یا علی

مهمان آتش

راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است

در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است

یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که می‌گیرند روی شانه، مرده است

گنجشکها! از شانه‌هایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده است


دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است

فاضل نظری

یا علی

بعضی وقتا آدم یه چیزایی میبینه که ...

دیگه اینجوریش رو ندیده بودم . رفته بودم مسجد دانشگاه بوعلی هیئت . مداحه شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا . از تکرار چندباره ی بعضی عبارات - مثل : یا ابا عبدالله و بابی انت و امی و ... - که نمیدونم چرا در حالی که تو متن نیومده که چند بار تکرار شه و احتمالا به خاطر عرض ارادت بیشتره که بگذریم . رسیدیم به سلام - همونجا که مداحا میگن روی دو کنده ی زانو بشینین و تا حالا من ندیم که خودشون هم بشینن و این یکی که دیگه نوبرش رو اورده بود رو صندلی لم داده بود - . بعد از سلام چند خط هست - اللهم خص انت ... ـ که بعد از اون به سجده میرن . ولی این مداحه - که گفتم نوبرش رو اورده بود - بعد از سلام گفت به سجده برین - که طبق یه قانونه نانوشته خودش نرفت حتی بعد از زیارت - !!! منم دور و برم رو که نگاه کرده دیدم همه تو سجدن - البته پشت سرم رو ندیدم - . ولی من کم نیاوردم و تا خود سجده ی اصلی - ببین چه کار میکنن مداحا که برا زیارت عاشورا هم مجبوریم بگیم سجده ی اصلی - نشستم . فرداش ازش پرسیدم : ببخشید ! برا چی دیشب بعد از سلام گفتین بریم سجده ؟

گفت : علما نقل کردن که انسان در حالت سجده به خدا نزدیکتره و ما هم زودتر به سجده میریم که بیشتر به خدا نزدیک شیم و تو سجده چون میدان دید محدودتره حواس انسان کمتر پرت میشه !!!

گفتم : به نظر شما اگه لازم بود خود امام سجاد (ع) که زیارت رو نقل کرده نمیگفت که زودتر سجده برین ؟

گفت : شاید برای شما قابل هضم نباشه . ولی ما تو شهرمون بعضی بچه ها اصلا کل دعا رو تو سجدن !!! و بازم همون تو سجده انسان به خدا ... !!

من مونده بودم چی بگم به این آدم . یعنی چی میشد گفت ؟!!

ولی کاشکی میگفتم که اگه اینجوریه شما میخواید حمد و سورتون رو هم تو سجده بخونید که به خدا نزدیکتر باشین !!

بعضی وقتا بعضیها یه چیزایی میگن که من که سهلم از من گنده ترشم میمونه به این آدم چی بگه !!

والا !!!

پ.ن ۱ : امروز بعد از سه ماه ساعت ۸ صبح کلاس داشتیم . شیمی جبرانی گذاشته بود . داشتم دیوونه میشدم .منم چند وقته که جو گیر شدم همه ی کلاسا رو میرم داشتم دیوونه می شدم . همه بچه ها پاشده بودن لباساشون رو عوض میکردن من هنوز رو تختم بودم . بعد طی یک عمل انتحاری لباسام رو پوشیدم و موهامو شونه کردم و زودتر از اونا از خوابگاه زدم بیرون . همشون مونده بودن !

پ.ن ۲ : الحمدلله امروز بالاخره مجله ی بسیجمون - تلنگر - تو دانشگاه پخش شد . اگه گذاشتن براتون میذارم بخونید . اگرم نذاشتن متن خودم رو که توش نوشتم رو میذارم .

یا علی 

خدا رو شکر محرمتو / دیدم دوباره آقا جون

« السلام علی شیب الخضیب »

دوباره محرم اومد تا من به خودم بیام . دوباره محرم اومد تا از خواب بیدار شم . ۱۱ ماهه که دارم به سلیقه و خواست خودم زندگی میکنم و هر کاری میخوام میکنم. ولی این ماه میخوام دیگه به انتخاب خودت زندگی کنم. دیگه میخوام اونجور که خودت میخوای زندگی کنم . ولی تنهایی که نمیتونم این کار رو انجام بدم . به کمکت خیلی احتیاج دارم . ادرکنی یا ابا عبدالله .

به نظره من « امام حسین (ع) بیشتر از اونی که به میوندار احتیاج داشته باشه ٬ به جلودار احتیاج داره .بیشتر از اونی که به سینه زن احتیاج داشته باشه به تکبیر زن احتاج داره .»

من چند ساله که دیگه وقتی هیئت میرم بیشتر به مداح و سخنرانش دقت می کنم. مخصوصا سخنرانش که یه چیز هم یاد بگیرم . نه اینکه فقط سینه بزنم و بیام بیرون . البته منظورم از این حرف این نیست که سینه زدن ارزشی نداره . نه! منظورم اینه که وقتی میتونم بهره برداری بیشتری کنم از این ماه چرا نکنم. برا  همینه که از محرم پارسال میرم بیت الرقیه . که سخنرانش حاج آقای هاشمی نژاده و مداحی نداره . فقط حاج قربون اولش میاد زیارت عاشورا میخونه و بعدش سخنرانی شروع میشه و خود حاج آقا هم روضه و دعا  تمام . ولی امسال که تهران نیستم که بتونم بیام .از دوستایی که اونجا میرن یا هر جای دیگه سخت التماس دعا دارم .

بذار برا قمی ها هم یه هیئت معرفی کنم که یکی از زیباترین و در عین حال مهجورترین زیارات رو می خونه. هیئت آل یاسین . تو این هیئت زیارت ناحیه ی مقدسه رو میخونن که اون جمله ی اول هم از همون زیارت. به همه ی قمی ها پیشنهاد می کنم که حتما برن . تو چارمردون - مسجد الوندیه برگزار میشه که میرداماد هم مداحشه . بر و بچ تهران هم اگه جایی پیدا کردن که ناحیه بخونه حتما برن . اگر هم پیدا نکردن خودشون بخونن . چون خیلی زیباس . حتما ما رو هم دعا کنین. 

یا علی 

MSMS

جهان عطر گل و شبنم گرفت از لبخند های تو

نسیم مست وزیدن شد اندر هوای تو

۱۸ سال پیش بود که جهان رنگ دیگری گرفت و آسمان اشک شوق ریخت و زمین صورتش گل انداخت از به دنیا آمدن پسری زیبا .

خدا به خود آفرین گفت و چشم مادری غرق اشک و دل پدری شادمان از به دنیا آمدن پسری زیبا .

یک سال و نیم پیش بود که با تو آشنا شدم . در پیش دانشگاهی فزوغ شهادت و هم اکنون به خود می بالم از داشتن دوستی عزیز . دوستی با مرام و ... .

 

قسم می خورم که دیگر تو را رها نکنم و تا آخر عمرم با تو باشم . البته اگر تو بمانی . آخه میدونی دیگه . گلچین روزگار و ... .

تولدت مبارک !

 پ.ن ۱ : سلام.

پ.ن ۲ : ببخشید دیگه . همین یدونه عکس رو بیشتر نداشتم . و الا میذاشتم . آخه فلشم گم شده . میخواستم یه کلیپ هم از محمد سعید متقی ثابت هم بذارم که تو اون بچه ها سر کلاس ادبیات از پشت صندلیش رو میکشن و تالاپ . میخوره زمین . ولی تو همون فلشس. اگه بچه دارن بذارن استفاده کنیم .

پ.ن ۳ : برای خواننده هایی که تو کلاسمون نبودن بگم که این آقا محمد سعید متقی ثابت یکی از بچه های گل کلاسمون بود که امروز تولدش بود . این آقا پارسال بنا به دلایلی نتونست درست درس بخونه و جای خوبی قبول نشد . ولی امسال عزمش رو جزم کرده و داره مثل ... میخونه که انشاالله یه جای خوب قبول شه . میگفت تو سنجش اولی شده بود ۲۵۰۰ کشوری و تو دومی ۱۶۰۰ . البته تقریبا و دقیقش یادم نیس .

پ.ن ۴ : آقا MSMS ببخشیداگه شعره اول زیاد خوب نبود .  آخه الان تو کافی نتم و خرجم داره میزنه بالا و نتونستم بیشتر فکر کنم. ببخشید . البته فدای سرت !

پ.ن ۵ : تا حالا درباره ی یکی اینقدر خالی نبسته بودم . دیگه دارم ... میارم .

یا علی

 

خدا لعنتشون کنه ...

میخواستم بگم :

خدا لعنتشون کنه اونایی رو که این جسارتا رو کردن!

خدا لعنتشون کنه اونایی رو که برای این کار زمینه سازی کردن !

خدا لعنتشون کنه اونایی رو که این عمل قبیح رو دیدن و حرفی نزدن و سکوت کردن !

خدا لعنتشون کنه اونایی رو که این کار رو دیدن و به جای محکوم کردن مسببانش ٬صدا و سیما رو محکوم کردن ! 

خدا لعنتشون کنه اونایی رو که ادعای پیرو راه امام شون گوش فلک رو کر کرده ولی حرفاشون ضد اونه !

می خواستم بگم ....!!!

دیدم دیگه اگه این آخریه رو بگم شاید سیاسی شه ...

ولی نه . من حرف سیاسی نمی زنم . اینایی که می گم اعتقاد و دینمه . زندگیمه . وجودمه .

پس میگم :

خدا لعنت کنه اونایی رو که وقتی طرفداراشون می گفتن « نه غزه نه لبنان ٬ جانم فدای ایران » سکوت کردن و چیزی نگفتن !

خدا لعنت کنه اونایی رو که وقتی طرفداراشون می گفتن « جمهوری ایرانی » که مخالف اسلام و مذهبمونه سکوت کردن !

خدا لعنت کنه اونایی رو که با سکوتشون مسبب این عمل شدن !

که سکوتشون از صد تا فحش هم بدتر بود .

خدا لعنتشون کنه !

بعدا اضافه شد : اگه بچه ها فکر می کنن که این مطلب من سیاسیه ( که من این فکر رو نمی کنم  و گفتم که این اعتقاد و مذهبمه ) میتونن این پست رو پاک کنن .

یا علی

داستان سیستان

در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیّدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند :‌« شرم باد این پیر ( بی پیر!) را ! »  ابوالفضل بیهقیِ دبیر – آغازه ی فصل بر دار کردن حسنک

« چه هتلی!بگو خرابه ی شام ! هتل آزادی را که شنیدیم خیال کردیم جایی است مثل هتل آزادی تهران ....  کف زمین خاک خالی بود . هنوز روی پله های ورودی یک تخته ی داربست گذاشته بودند که نشان از تردد فرغون داشت . باورمان نمی شد . تو که رفتیم از میان دسته ی کارگرو بنا ، دو نفر با کت و شلوار سرمه ای خاک آلود آمدند به استقبال . نشناختیمشان . خلج و به رخ از دفتر ره بری بودند . به گرد و خاک کت و شلوارشان که نگاه کردیم ، فهمیدیم که هیچ چیزی نباید گفت . رفتیم بالا ... یک نفر درها را روغن می زد . دو نفر با دریل و فنر لوله باز کنی فاضلاب دست شویی ها را باز می کردند ... چهار نفر هم با سطل و کف شور به جان دو سانتی متر خاک کف اتاق افتاده بودند. نفر دهم هم با توصیه های حیاتی اش ما را راه نمایی می کرد : « بی زحمت به پنجره ها دست نزنید . لوله هاشان خشک شده اند، کنده می شوند ، می افتند پایین رو سر مردم ! دست شویی نروید . درها قفل و کلید ندارند هنوز . لوازم تان را مراقب باشید . شب سرد می شود ، برای تان علاءالدین می آوریم . این هتل البته پتو هم ندارد . پرواز بعدی بچه های بیت می آورند . حمام البته هیچ مشکلی ندارد ، به جز آب گرم ... »

« شیعه و سنی مخلوط ایستاده بودند . البته توی بعضی قسمت ها از روی پلاکاردها می شد حدس که مردم به صورت طایفه ای ایستاده اند. میرشکارها هم شیعه هاشان و هم سنی هاشان کنار هم ایستاده بودند . شهنوازی ها هم . پیر مردی بین شان بود با مو و ریش یک دست سفید . سبیلش را تراشیده بود . شبیه اهل سنت بود ... دور سرش یک سربند بسته بود . گفتمش که به سمت من مگاه کند . با صدای بمی گفت : ما بسیجی هستیم ها . بسیجی آماده . ما را توی ارتش هم راه ندهند ، در بسیج خدمت می کنیم. به سربندش نگاه کردم . نوشته بود :‌یا امیرالمومنین حیدر  ... شیعه در ... نه ... مسلمان در هیچ چارچوبی نمی گنجد ... »

« از بیت خبر دادن که در ادامه ی سفر به دلیل مشکلات در تامین مکان اسکان ، باید همه ی گروه ها تعداد افرادشنا را کاهش دهند . یاد مصاحبه ای می افتم با یکی از فوتبالیست های جوان ایرانی که در آلمان بازی می کند . جایی گفته بود وقتی یک بازی کن ژاپنی به صورت آزمایشی به تیم ما اضافه شد ، دویست خبرنگار ژاپنی به آلمان آمدند برای تصویربرداری از تمرین های او ! آن وقت ما برای سفر ره بر در تامبن مکان استراحت مشکل داریم ، غذا هم فقط پلو مرغ می دهیم !! برای همین است که خبرنگاران ره بر با صفا از آب در می آیند ... روزنامه ها و شبکه های خبری خود باید هزینه ی خبرنگارشان را بدهند ... حتی سفرهای درجه دوی دولتی خودمان نیز ، اوضاع شان این گونه نیست . »

« ... من  و جعفریان هیچ انگیزه ای برای خرید نداشتیم ... دوری زدین ذاخل منطقه ی آزاد و خیلی زود خسته شدیم . و روی نیمکتی کنار خیابان ولو شدیم ... یک هو چشم مان افتاد به دو نفر که چهره هاشان آشنا بود . دو مرد جوان و دو خانم چادری ...

درست در یک زمان همدیگر را صدا زدیم ! محمد حسین ! رضا ! می بینی ؟ امتحانات نهایی خیلی وقت بود تمام شده بود ، اما خودشان دست بردار نبودند . پنهانی ردشان را گرفتیم . دو جوان لاغر اندام می رفتند داخل مغازه ها . قیمت می کردند . چانه می زدند و واقعیت آن است که چیزی نمی خریدند ... با خودشان و خانم هاشان آرام آرام می گفتند :

این جا هم گرانی است !

خدای بزرگ من!شکر می کنم تو را که در مملکتی می زیم که فرزندان بزرگترین مسئولش مانند مردم عادی در بازار راه می روند . مانند مردم عادی چانه می زنند و مانند مردم عادی خرید می کنند .و البته جز این نباید باشد ، اما آنقدر خلاف قاعده دیده ایم که قاعده مبهوت مان می کند ... هیچ کدام از مغازه دارهای پاساژ کویتی های منطقه ی آزاد چابهار ، بو نبردند که در شب جمعه آن دو جوانی که اجناس را برانداز می کردند ، فرزندان ره بر بوده اند ... آن قدر بچه ی وزیر و وکیل دیده ایم که با چهع تبختری روی زمین راه می روند و آن قدر آقا زاده دیده ایم که استخر و سونا و پیست را برای شان قرق می کنند که این رفتار عادی و معمولی مسعود و مجتبا اشکمان را در می آورد .»

تا حالا فکر کنم ۴ تا کتاب معرفرفی کردم ولی نمیدونم چند تاش رو خوندین . ولی این یکی رو حتما بخونید . به امیر نیکویی قسمتون میدم که حتما بخونین .از خیلی چیزا که قبلا ازشون اطلاعی نداشتین مطلع می شین .

این کتاب یادداشت های شخصی رضا امیرخانی تو سفر ره بر یه سیستان و بلوچستانه که سال ۸۱ بود . تو این کتاب آقای امیخانی بیشتر به حواشی سفر می پردازه تا متن اصلی و سخنرانیهای ره بر . البته نه اینکه اصلا حرفی از سخنرانی ها نزنه . نه! بلکه اون نکاتی رو که به نظرش مهم تر بود رو تو متن اورده . این کتاب پره از نکات ریز و بعضا تامل برانگیز سفر ره بری که چند تاش رو براتون اوردم . انشاالله بم اعتماد کنین و این یه کتاب رو بخونین .

پ.ن۱ : سلام ( البته با تاخیر )

پ.ن ۲ : قرار بود امروز ساعت ۲ با بسیج بریم نطنز . سایت انرژی هسته ای . ولی نشد . یعنی عقب افتاد و حالا کی می برن خدا می دونه .

پ.ن ۳ : نمی دونم پریروز سخنای ره بر رو شنیدین یا نه . ولی امیدوارم شنیده باشین.

پ.ن ۴ :یادتون نره کتاب رو بخونید ...

پ.ن ۵ : ببخشید چند روز بود نیومده بودم . نگران که نشده بودین ؟

پ.ن ۶ : تا بعد ...

یا علی

 

حق با کدام راننده است ... ؟

راننده ای را فرض کنید که در حال دعوت مسافران به سمت وسیله نقلیه خود است و از آنها می خواهد تا خودروی او را که کامل ترین و پیشرفته ترین خودرو است انتخاب کنند. او به مسافرانش اطمینان می دهد که نه تنها این خودرو کاملترین است بلکه خود او نیز راننده ای ماهر و حاذق است که به تمام پیچ و خم جاده و خطرات آن آشناست . بنابراین ادعا می کند که تنها با این وسیله و این راننده در سلامت به مقصد خواهند رسید.

بدیهی است که اگر شما با چنین راننده ای مواجه شوید، تلاش می کنید تا از صحت ادعای او اطمینان حاصل کنید. برای همین ابتدا از او مدارک مستدلی طلب می کنید که حکایت از برتری این خودرو و همچنین برتری راننده آن کند. پس از اطمینان از گواهینامه و تمام ویژگی های خودرو و راننده، به رسیدن به مقصد خود را به آنها می سپارید.

حال فرض کنید که پس از طی مسافتی از راه و اطمینان بیشتر از صحت ادعاهای راننده درباره تسلط او بر جاده و برتری خوروی وی ، ناگهان راننده این وسیله کامل و جامع ادعا می کند که بیش از این نمی تواند شما را همراهی کند، بنابراین مجبور به ترک خودرو و مسافران آن است! با بررسی ها متوجه می شوید که عذر او موجه و واقعا امکان همراهی با شما را ندارد ، اما تکلیف ما در ادامه این مسیر پر پیچ و خم چیست ؟ هزاران راه انحرافی در برابر ماست ! علاوه بر اینها چه کسی بر تمام امکانات و ویژگی های این خودروی کامل تسلط دارد ؟

باز هم بدیهی است که ما از این راننده عاقل سئوال می کنیم اکنون که امکان همراهی با ما را نداری ، آیا برای پاسخ به دغدغه ها و سئوالات ما چاره ای اندیشیده ای؟ چه کسی با پیچ و خم جاده آشناست؟ قرار است فرمان این ماشین پیشرفته در دستان چه کسی قرار گیرد؟

در برابر این سئوالات اما راننده چند پاسخ می تواند ارائه دهد : یک پاسخ این است که راننده سکوت کند و هیچ نکته ای در باره حل این مشکل از خود به جای نگذارد! پاسخ دیگر این است که بگوید شما به عنوان مسافران این وسیله نقلیه می توانید از میان خود یک نفر را به عنوان راننده انتخاب کنید و اما آخرین پاسخ محتمل این است که ضمن معرفی راننده ای جدید، بگوید من در این باره از قبل اندیشیده ام و شما را بلاتکیف رها نمی کنم . هر کس به من اطمینان دارد ، پس از من هم به رانندگی و مسیری که این فرد معرفی می کند اطمینان کند.

قطعا پاسخ اول بر خلاف عقل است و پاسخ دوم نیز اطمینان آور نیست چون فرض بر این است که هیچ یک از مسافران به این خودرو و جاده پیش رو تسلط ندارند . تنها انتخاب راه سوم نشانه عقل و تدبیر راننده و صحت انتخاب ابتدایی ماست .

اکنون این مثال را در قالب یکی از مهم ترین وقایع تاریخ اسلام پیاده می کنیم . یادداشت امروز در حقیقت پاسخ به سئوالی است که حدود هزار و چهارصد سال است در برابر جوامع اسلامی قرار گرفته.

پیامبر گرامی اسلام در حقیقت راننده خودروی کاملی به نام اسلام است . او ما را دعوت کرد با ورود به اسلام مسیر انسانیت را بدون انحراف طی کنیم . ما با رویت معجزات این پیامبر و همچنین برنامه های کاملی که اسلام برای انسان ها داشت این دین را پذیرفتیم . پس از سالیانی ناگهان پیامبر اسلام از همراهی ما در ادامه مسیر عذر خواست و به امر الهی بنا شد تا فرشته مرگ به سراغش آید مانند همه انسان ها اما تکلیف ما که اسلام را پذیرفته بودیم چه بود ؟ چه کسی باید ما را در برابر این همه جاده انحرافی سالم به مقصد برساند؟ چه کسی پس از نبی اکرم اشراف کامل بر این دین دارد ؟

از پیامبری که به او اعتماد کرده ایم درخواست می کنیم که ما را راهنمایی کند . برای پیامبر خدا نیز مانند آن راننده چند پاسخ می توانیم فرض کنیم : نخست این که بگوییم پیامبر اسلام در این باره سکوت کرد و هیچ راه حلی را در برابرمان قرار نداد. این همان پاسخی که بسیاری از علمای اهل سنت به آن معتقدند اما با این فرض آیا به نوعی در عقل فردی که او را عاقل ترین عاقل ها می دانیم تردید نکرده ایم؟ چنین پاسخی را از یک راننده نمی پذیریم و آن را بر خلاف عقل می دانیم آن وقت چطور از پیامبری که اعقل عقلاست بپذیذیم! پاسخ دوم این است که معتقد باشیم پیامبر اسلام راه حل را به مردم سپرده است. بنا براین فرض هر کس که مورد نظر و اجماع مردم بود ، سکاندار این کشتی در برابر طوفان ها و راه های انحرافی است ! در این فرض هم باز نبی اکرم رسالتش را کامل نکرده چون شاید عده ای با فریب مردم ، خود را به آنها تحمیل کنند. بنا براین تنها راه حل درست و مبتنی بر عقل این است که پیامبر در این باره تکلیف مردم را مشخص کرده و نعمت را تمام و دین را به اکمال رسانده باشد. او باید جاکعه اسلامی را از بلا تکلیفی بیرون بیاورد و این اقتضای عصمت و عدالت رسول خداست.

غدیر خم همان لحظه تاریخی است که پیامبر به امر الهی بشر را از بلا تکلیفی پس از خود نجات داد و آنها را سرگردان رها نکرد. من کنت مولا فهذا علی مولا.

حمید رسایی : نماینده ی مجلس

پ.ن : سلام...

پ.ن۲ : عیدتون مبارک !

پ.ن۳ : یا علی 

دوره  گرد ...

ياد دارم يك غروب سرد سرد ...
ميگذشت از توي كوچه دوره گرد:


دوره گردم ، كهنه قالي ميخرم
دست دوم جنس عالي ميخرم


گرنداري كوزه خالي ميخرم ...
كاسه و ظرف سفالي ميخرم


اشك در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهي زد وبغضش شكست

اول سال است و نان در خانه نيست
اي خدا شكرت ولي اين زندگيست؟!


بوي نان تازه هوش از ما ربود ...
اتفاقا مادرم هم روزه بود ........


چهره اش ديدم كه لك برداشته
دست خوش رنگش ترك برداشته


سوختم ديدم كه بابا پير بود...
بدتر از اين خواهرم دلگير بود .


باز آواز درشت دوره گرد ...
پرده انديشه ام را پاره كرد :


دوره گردم ، كهنه قالي ميخرم
دست دوم جنس عالي ميخرم


خواهرم بي روسري بيرون دويد؛
گفت: آقا سفره خالي ميخريد!!!


 محمدرضا یعقوبی

پ.ن ۱ :سلام .

پ.ن ۲:بزرگترین اقیانوس جهان آرام است پس بزرگ باش تا آرام باشی ...

پ.ن۳: امروز ساعت ۳ و نیم برا قم بلیط دارم .

یا علی

10000 روز گذشت...

 

 

حاج احمد متوسلیان

کاظم اخوان

 كاظم اخوان خبرنگارنبود‌، محمدحسين نواب هم كه دربوسني شهيدشد خبرنگارنبود، مهدي فلاحت‌پور هم كه درلبنان براثر بمباران هواپيماهاي‌اسرائيلي تكه‌تكه شد، خبرنگارنبود!!
خبرنگاري كه بايداز او تجليل‌شود‌، آن‌كسي‌است كه به‌انواع جرم‌ها به ‌زندان افتاده‌باشد. خبرنگار قابل‌تقدير، آن‌است كه هرلحظه رنگ عوض‌مي‌كند. خبرنگارآن‌است كه از روي‌دست خارجي‌ها ديكته‌مي‌نويسد. خبرنگار آن‌است كه ازبيگانگان دست‌خوش دريافت‌مي‌دارد. خبرنگار آن‌است كه دربرابر استعمارگران، تا زانوخم مي‌شود. خبرنگار آن‌است كه...
البته عجيب‌نيست در مراسمهايي!که به اسم خبرنگار از سوي هر دو جناح برگزار مي شود  اسمي ازكاظم اخوان‌‌، فلاحت‌پور ونواب برده‌نشود.

بااين‌حساب، خبرنگارمعصوم است. هركار كه‌كرد، حرمت خبرنگاري‌اش محفوظ ‌است. جاسوس هم كه‌باشد، چون خبرنگاراست، براي حضرات قابل‌احترام وستايش است. خائن به‌كشور كه جاي‌خود رادارد. حال‌مي‌خواهد دربرلين، ارزش‌هاي‌انقلاب و بيست‌ودوسال رشادت وحماسه را به‌تمسخربگيرد، يا اين‌كه درمطبوعات‌مرموز داخلي، به‌زدن تيشه به‌ريشه‌هاي اسلام وانقلاب‌بپردازد و دنبال براندازي نرم باشد!. با اين‌تعريفي كه اين سالها از سوي آقايان  ازخبرنگار ارائه‌شد‌، بايد با صداي‌بلند اعلام‌كرد:
نه ‌اخوان خبرنگاربود، نه‌نواب، نه‌فلاحت‌پور، نه‌حتي صارمي. خبرنگار فقط آن‌است كه راديو‌آمريكا و بي.‌بي.‌سي از او به‌نيكي ياد‌كنند و سنگش را به‌سينه بزنند

به اینجا هم سر بزنید و همچنین و باز هم همچنین . ببخشید ها زیاد شد . ولی این یکی آخریشه .

یا علی

... و فقط خاطره هاست ...

در گذر گاه زمان خیمه ی شب بازی دهر

با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد

عشقها می میرند      رنگها رنگ دگر می گیرند

و فقط خاطره هاست

که چه شیرین و چه تلخ           دست ناخورده به جا می ماند

اخوان ثالث

پ.ن۱ : الان قمم . (خب که چی؟!)

پ.ن۲ : خیلی وقت بود یه هیئت نرفته بودم. بالاخره امشب رفتم. از بس هیئت نرفته بودم و منم عادت ندارم که زیارت عاشورا بخونم بعضی جاهاش رو یادم رفته بود.

پ.ن۳ : خیلی التماس دعا . مخصوصا اگه عرفه رفتین ما رو از یاد نبرین که خیلی محتاجیم ...

یا علی

بی فکر

چند وقتیه که عادت کردم که وبلاگای مختلف میرم و متن هاشون رو می خونم و کامنت میذارم که : خیلی متن جالب و قشنگی بود .یعنی در همین حد . فقط میگم چه قدر قشنگ بود و از وبلاگ میام بیرون و یه ربع بعد یادم میره که اصلا اون مطلب چی بود و در چه مورد بود و اصلا برا چی گفتم خیلی جالب بود؟!شاید فقط به خاطر اینه که بگم منم اومدن وبلاگتون رو دیدم .یا شاید هم میخوام بگم به وبلاگ من هم سر بزنین . ولی اگه تا حالا فقط یک از اونا رو خونده بودم و فهمیده بودم و روش فکر کرده بودم وضعم اینجوری نبود. برا همین از این به بعد یا نظر نمیذارم یا بعد از اینکه اون متن رو فهمیدم و بش عمل کردم و باورش کردم نظر میذارم . حتی شده که خودم هم یه متنه زیبا گذاشتم و منتظر موندم که یکی بیاد یه نظر بذاره و تعریف کنه که چقدر قشنگ بود این مطلبت و دمتگرم و از این چیزا . ولی از این به بعد سعی می کنم که دیگه منظر نمونم که کسی بیاد تعریف کنه .

پ.ن۱: ببخشید چند وقته کم پیدام . آخه درگیره نشریه ی بسیجم و انشاالله هر وقت چاپ شد اگه اجازه دادن اینجا هم میذارم .

پ.ن ۲ : انشاالله ۳ شنبه ی این هفته میخوام یا تهران برم یا قم . تا هر چه پیش آید و خوش آید .

یا علی

معانی واقعی و کاربردی برخی اصطلاحات دانشگاهی جدید!

دانشجوی سال اولی: دانشجویی که فکر می کند با تحصیلات دانشگاهی می‌تواند آینده‌ی بهتری برای خودش بسازد.

دانشجوی سال دومی: دانشجویی که فکر نمی‌کند با تحصیلات دانشگاهی بتواند آینده‌ی بهتری برای خودش بسازد.

دانشجوی سال سومی: دانشجویی که مطمئن شده است با تحصیلات دانشگاهی نخواهد توانست آینده‌ی بهتری برای خودش بسازد.

دانشجوی سال چهارمی: دانشجویی که دیگر نه فکر می‌کند، نه به چیزی اطمینان دارد و نه آینده‌ی برای خود متصور است.

مشروط: دانشجویی که به خاطر علاقه‌ی زیادش به درس خواندن، مورد حسادت قرار گرفته و از این رو دانشگاه او را ملزم کرده است که در ترم بعدی بیش از حد معینی واحد انتخاب نکند تا به بقیه هم برسد! کلمه مشروط از «مشروطه» می‌آید که عده‌ای معتقدند باعث رونق گرفتن دانشگاه در ایران شد. عده‌ی دیگری هم معتقدند که رونق گرفتن کار مشروط‌ها باعث اضمحلال مشروطه شد.

تقلب: دانش دوپینگی

سهمیه: دوپینگ قانونی.

گوسپند: نوعی جانور که جز نوشتن جزوه، حفظ جزوه و پاس کردن درس از روی جزوه هیچ کار دیگری در دانشگاه نمی‌کند. چنین موجوداتی در دانشگاه‌های مشهور بیشتر دیده می‌شوند و فرق آنها با سایر گوسپندان در این است که نه کله‌ی این گوسپندان قابل استفاده است و نه پاچه‌ی خوشمزه‌ای دارند.

جزوه:
دستنوشته‌هایی که گمان می‌شود عصاره‌ی یک کتاب است. اما در واقع تفاله‌ی بخشی از آن است. دستگاه تفاله‌گیری «استاد» نامیده می‌شود.

استاد حل تمرین: دانشجوی ترم بالاتری که در ازای گرفتن شندرغاز پول و شنیدن لفظ «استاد» چنان از خودبیخود می‌شود که تن به خورد گچ تخته و مسخره شدن توسط سی چهل تا دختر و پسر می‌دهد.

خرخوان: نوعی خر که توانایی مطالعه‌ی مداوم به مدت ۷۲ ساعت را دارد. نطفه‌ی این موجودات در دوره‌ی دبیرستان بسته می‌شود و در کلاس‌های کنکور به بلوغ می‌رسند. این موجودات اغلب در کافه تریاهای دانشکده‌ها استحاله می‌شوند.

تریا: محلی برای فرار از غذای سلف که در این حالت مصداق بارز از چاله به چاه افتادن است. اما صرفنظر از ارزش غذایی آن، از لحاظ فرهنگی اهمیت زیادی دارد. به خصوص برای پژوهندگان زبان کوچه و بازار و کاشفان جدیدترین فحش‌ها و اصطلاحات جنسی.

گرد:
جسمی که طول و عرض و ارتفاع آن از مرکزش به یک فاصله است. چنین دخترهایی معمولا در حدود ۱۶۵ سانتیمتر قد و به میزان سه چهارم پی آر ۳ حجم دارند که ناشی از سال‌ها در خانه نشستن و دست به سیاه و سفید نزدن و تست زدن است. سه عاقبت دردناک در انتظار آنهاست: ازدواج، انفجار و ورود به دانشگاه که گزینه‌ی آخری و متعاقب آن استفاده از غذای سلف، دردآورترین آنهاست.

سلف (غذاخوری): فعال‌ترین آزمایشگاه و واحد تولیدی هر دانشگاه که توانایی تبدیل موجودات گوناگون به غذا را دارد. یکی از رایج‌ترین توانایی‌ها که شرط لازم اولیه برای سلف نامیده شدن یک مکان محسوب می‌شود، توانایی بازیافت چمن‌های محوطه به شکل قرمه‌سبزی است.

گوریل: گونه‌ای از دانشجویان پسر با موهای ژولیده و لباس‌های بدفرم که از بوی سیر دهان و عرق لباس‌هایشان نمی توان کمتر از سه متر به آنها نزدیک شد. این جانوران معمولا پس از فارغ‌التحصیلی به‌جای اعزام به قلب جنگل‌های آمازون در پشت میزهای مدیریت و ریاست جای می‌گیرند.

شاسکول: دانشجویی که بعد از ۲۰ بار جزوه دادن به یکی از دانشجویان جنس مخالف هنوز فکر می‌کند خط خوبش باعث محبوبیت‌اش است.

پلشت:
دانشجویی که حاضر است کیسه فریزر دور بشقابش بکشد و با قاشق یک بار مصرف غذا بخورد تا مجبور نباشد روزی یکبار ظرفهایش را بشوید.

بتونه‌کاری: فریضه‌ی واجبی که بیشتر دختران دانشجو صبح‌ها قبل از حرکت به سمت دانشگاه بر روی صورت خود انجام می‌دهند تا دیدارشان قابل تحمل شود. معمولا هم نمی‌شود.

جلبک: نوعی دانشجو با آی‌کیوی حیرت‌برانگیز و توانایی جزوه نوشتن حتی از روی سرفه‌های استاد. تراکم زیستی این جانداران در دانشکده‌های علوم انسانی بیشتر است.

دکتر: لفظی که تا پیش از دوران وزارت کشور دکتر کردان یک پیشوند لذت‌بخش بود و پس از آن فحشی زشت محسوب می‌شود. با این حال، به دلایل روانی ناشناخته‌ای تمام دانشجویان رشته‌های پزشکی و دامپزشکی همچنان علاقه‌ی وافری دارند که از ترم اول تحصیل دیگران آنها را با لفظ خطاب کنند.

کافور: ماده‌ی اصلی تشکیل دهنده‌ی غذاهای سلف پسران که گویا از قدیم با عارضه‌ی «زنگ‌زدگی» در ارتباط بوده است چرا که شاعر فرموده: برعکس نهند نام زنگی کافور!

بورسیه: همزمانی کار و تحصیل که ماحصل آن تلفیق درس‌نخوانی و اززیرکاردررویی است.

پروژه: کار عملی که دانشجوها با هم انجام می‌دهند. بعضی‌ها هم روی هم!

تحقیق: تالیف یا ترجمه‌ی بخشی از کتابی که استاد در نظر دارد بعدا به نام خودش چاپ کند در ازای گرفتن مقدار ناچیزی نمرده.

پروپوزال: نوشته‌ی بی ربط کوتاهی که در آن درباره‌ی نوشته‌ی بی‌ربط بلندی که بعدا نوشته یا کپی پیست خواهد شد، توضیح داده می‌شود.

پایان‌نامه: تایپ یا کپی-پیست کردن مقداری متن پراکنده در کتابها و پایان‌نامه‌های قدیمی‌تر در یک فایل و پرینت گرفتن از آنها و صحافی کردن مجموعه. خوشبختانه با پیشرفت علم و تکنولوژی، تمام این فرآیندها با صرف هزینه‌ی معقولی به طور کاملا خودکار و بدون دخالت دست و ذهن انجام می‌گیرد.

دانشنامه (مدرک): درپوش کوزه.

جابجایی (دانشجویی): تفاوت علمی دانشگاه‌ها به زبان پول.

ارث پدری (طلب بابا): طلبی که بعضی از دانشجویان مثلا” ارزشی از دیگران دارند و معمولا به صورت گزاره‌هایی همچون «چرا این لباس رو پوشیدی؟»، «چرا موهات دیده می‌شه؟»، «دیگه این موسیقی رو نشنوم ها»، «دیگه نبینم با هم کِروکِر می‌کنین»… بروز می‌کند.

کارتن‌خواب: دانشجوی بی‌خوابگاه که معمولا پس از سر و سامان گرفتن و هم اتاق شدن با چند دانشجوی شهرستانی، حسرت کارتن‌خوابی و دربدری را خواهد کشید.

افزایش سنوات: حاصل ز گهواره تا گور دانش جوییدن.

پاچه‌خواری: یکی از راه‌های گرفتن نمره از اساتید به طور شرافتمندانه. البته شرافتمندانه در قیاس با سایر راه‌ها!

انتظامات: شحنه‌ی دانشگاه و مسئول برقراری نظم حتی به قیمت بی‌نظمی. ستاد کارآفرینی برای اقوام و خویشان فاقد تحصیلات دانشگاهی و بعضا دبیرستانی مسئولان دانشگاه.

کفش پاشنه بلند (تق تقی): ابزار تولید آژیر ورود و یا نزدیک شدن دختر دانشجویی که دانشگاه را با مجلس عروسی اشتباه گرفته است.

سنگ‌پای قزوین: مهمترین عامل برای اخذ دکترای افتخاری از آکسفود بدون داشتن لیسانس.

کاردانی پیوسته: پیوند دانشگاه با دبیرستان به کف با کفایت دانشجویانی که در حد دوره راهنمایی معلومات دارند و رفتارشان مثل دبیرستانی‌هاست.

خر زدن: تنها نوع حیوان‌آزاری که انسان‌ها روی خودشان هم انجام می‌دهند. خر زدن در شب‌های امتحان به پیک خود می‌رسد.

بحر تعمق: حالتی که به دانشجویان پس در حال مطالعه‌ی دقیق روزنامه روشنفکری خبر ورزشی دست می‌دهد.

روح: عضوی از استاد که در جلسه‌ی امتحان و پس از دیدن برگه‌ی سوالاتی که ربط چندانی به درس‌ها ندارد، از آن به وفور یاد می شود. ادامه‌ی عملیان بر روی برگه دنبال می‌شود.

صلاحیت داشتن: با مسئول یکی از نهادهای مستقر در دانشگاه سلام و علیک داشتن.

پول: عامل بدبختی‌های بزرگی مثل ازدواج و تحصیل در دانشگاه آزاد.

هییز: دانشجو یا مامور انتظامات یا کارمند یا حتی استاد عزیزی که وظیفه‌ی زبانش را به چشمش محول کرده است!

اسکن استخوان: طرز نگاه کردن افراد فوق‌الذکر که معمولا از پاشنه‌ی کفش همکلاسی‌ها شروع شده و به نوک مقنعه‌ی آنها منتهی می‌شود.

افتادن: سقوط از بالا به پایین که به خاطر عوامل مختلفی چون جاذبه‌ی زمین، درس نخواندن، جزوه نداشتن، شکست در عشق و امثال آنها اتفاق می‌افتد. 

ازدواج دانشجویی: اشتباه صنفی.

کتابخانه: جایی برای حرف زدن، رد و بدل کردن جزوات و فایل‌های بلوتوثی، اسم ام اس فرستادن و بعضا رونویس تکالیف و تمرین‌ها.

منشی گروه: همه کاره ی گروه. دست کم خودش که اینطور فکر می‌کند.

حذف ترم: خودکشی آبرومندانه از ترس مرگی مفتضحانه

منبع : مهدون للمهدی

یا علی

درد دل و درد سر

سلام

ببخشید. واقعا ببخشید. اخه قرار بود تا چند وقت نیام. ولی نشد. یعنی نتونستم. ولی قول میدم همین یکی باشه و بعد از این دیگه تا چند وقت اذیتتون نکنم. عهد خودم رو شکستم و اومدم فقط به خاطر اینکه فکر کردم که وبلاگ داره از مسیر خودش منحرف میشه . چیزایی که نباید تو وبلاگ نوشته بشه داره نوشته میشه. یعنی در این مورد صلاح مملکت خویش رو خود خسروان هم نمیدانند .

بعد از اینکه آقای احمدلو اون مطلب کذایی (عکس های لو رفته از خواهران اوباما) رو گذاشت و اون ماجراها پیش اومد و رفتن و اومدن ایشون گفتیم ( یا شایدم گفتم) که دیگه مطلب سیاسی که به کسی یا اعتقادات کسی توهین کنه نذاریم( یا نذارم). چون این وبلاگ خصوصی نیست که هر کی بیاد نظره خودش رو بذاره . اونم درباره ی سیاست که خیلی زود باعث ایجاد کدورت بین بچه ها میشه. ولی دوباره آقای احمدلو اون پست «پیام خوش امد گویی در هواپیمای ایرانی» رو گذاشت و تو اون به رئیس جهور توهین کرد(رئیس جمهور شب تاب) و به بسیجی ها هم توهین شد ( اگر در هوای داخل كابین اختلالی پیش آمد، سربند مخصوصی از بالای سرتان به پایین می افتد كه رویش نوشته: فدای رهبر. فورا آنرا برداشته و بسیجی وار آنرا دور سر خود ببندید و یا حسین گویان از دربهای اضطراری یعنی دو درب در جلو ، دو درب درعقب و یك درب در وسط هواپیما به بیرون پرت شوید. ) رو گذاشتن و بعدشم پست « سقوط یک فروند هواپیمای توپولوف » رو گذاشتن که دوباره تو اون به رئیس جمهور توهین شد. بعد یا قبلش هم(درست یادم نیست) تو نظرات پست «گزینش رئیس دنیا» نوشتن که « کاندیدای چهارم : قبلا تو لپ لپ بوده !! اگه گفتی کیه ؟» حلا به نظر شما منظورشون از کاندیدای چهارم و از لپ لپ دراومده کی بود؟ کسی بود غیر از رئیس جمهور الان کشورمون؟! آقا سعید شما که گفتی یه طنر انتقادی به نظرت اون طنز انتقادیه؟!

«سپیده» خانم تو جواب « مهدیس» خانوم نوشتن که « بچه ها به طنز یه چیزایی نوشتن شما به دل نگیر» . به نظر شما بچه ها حق دارن هر چی که دلشون بخواد بنویسن؟! هر چیزی که به هر کسی توهین کنه؟!

.

.

.

.

بازم می خواستم بنویسم که دوباره یاد مرامنامه ی وبلاگ افتادم و بی خیال شدم. امیدوارم بقیه بچه ها هم اون مرامنامه رو در نظر بگیرن:

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد...

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد...

راهی نروم که بیراه باشد...

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را...

یادم باشد که روز، روزگار خوش است ...

همه چیز روبراه است و بر وفق مراد است و خوب...

البته اینایی که گفتم به این معنی نیست که انتقاد نباید بشه. فقط میخواستم بگم که جاش تو این وبلاگ نیست. اگه میخواید انتقاد کنید یه وبلاگ دیگه درست کنید و تو اون انتقاد کنید و بحث کنید.

ببخشی اگه سرتون رو درد اوردم. آخه تو همدان کسی رو پیدا نکردم که حرفام رو بش بگم. از شمام خواهش میکنم که از دست من ناراحت نشید و اگه کسی فکر کردم که بش توهین شده بدونه که قصد من اصلا توهین کردن به کسی نبود و حلالم کنه و به دل نگیره . از دوستان هم خواهش میکنم که دیگه برای این پست من جوابیه ندن و بیانیه صادر نکنن و کشش ندن. باز هم ببخشید . تا بعد ...

بعدا اضافه شد : گفتم شاید بعضیا فکر کردن که ذلیل اینکه من تا مدتی تو این وبلاگ نمی نویسم همین قضیه باشه. ولی میخوام بگم زیاد به این ربطی نداره. دلیل اصلیشم نپرسید که قبلا گفتم: حوصله ی شرح قصه نیست!

والسلام علیکم

محمد سعید مرشد

سنه هزار و سیصد و هشتاد و هشت

یا علی

شگفتا ...

شگفتا وقتی که بود نمی دیدم

... وقتی می خواند نمی شنیدم!

وقتی شنیدم که نخواند... وقتی دیدم که نبود!

چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد

و می خواند و می نالد تشنه ی آتش باشی و نه آب

و چشمه که خشکید چشمه که از آن آتش تو تشنه ی آن بودی بخار شد

و به هوا رفت و آتش کیر را تافت و در خود گداخت

و از زمین آتش روئید و از آسمان بارید

تو تشنه ی آب گردی و نه تشنه ی آتش

و بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی

که تا بود از غم نبودن تو می گداخت

دکتر شریعتی

پ.ن۱: سلام.

پ.ن۲: و سلام ویژژژژژه خدمت طاهر ! خوبی قربان؟!!!

پ.ن۳: تا اطلاع ثانوی حرفی برای گفتن ندارم ! یعنی دارم ها! ولی نمی تونم !  اگه دلیلش هعم می خواید بدونید: حوصله ی شرح «غصه» نیست !

همین

یا علی

وقتی همه خوابیم!!!

سلام.

امروز میخوام به قولی که ۲ روز پیش دادم(یعنی گذاشتن عکس بچه ها) عمل کنم. اول هم میخوام از عکس خواب بچه ها شروع کنم. اگه یادتون باشه یکی از موضوعات جالبه کلاسمون همین خوابیدن بچه ها بودکه چه قدر هم حال میداد. عکسا رو پایین میذارم و اگه توضیحی هم میخواست زیرش مینویسم:

این عکس که احتمالا میدونین آقای سعید سبحانی هستن!!! و همچنین:

می بینید واقعا چه شاگرد تنبلی بوداین آقا سعید سبحانی. تازه بازم خوابیده بود که بچه ها نتونستن عکساش رو بگیرن!!!

ایشون هم بنده هستم!!!خوشبختم!! و:

البته همه ی اینا پاپوش بود برا من!!بچه ها خواب آور میدادن بم و منم خوابم میبرد!!!

ایشون هم آقا سعید اشتیاقی هستن!که معلوم نیست کجان و پیداشون نیس!! ۳ یا ۴ تا پست گذاشتن و فلنگ رو بستن!!

و ایشون! ایشون آقا امیر طاهرخانی هستن.سرور همه ی خواب آلوهای کلاس. با میانگین ۲ زنگ در روز ایشون رکورد خواب در مدرسه رو زده بودن!!! و همچنین:

اگه دقت کنید لباسش تو این ۲ تا عکس با هم فرق دارن !!! یعنی تو ۲روز مختلف !! البته ایشون عکس زیاد دارن که در این مقال نمی گنجه!!!

ایشون هم آقای محمد حسین جباری وند یکی دیگه از سلطانای خوابه مدرسن که رکوردشون ۱ و نیم زنگ در روزه. ببینید ایدفعه دسته جمعی خوابیدن:

سمت راستیه که استاد جباری هستن و سمت چپیه هم آقای رامشینی هستن. ایشون هم در خوابیدن در کلاس دستی داشتن عجیب!!!

ایشون هم آقای جمعیان ملقب به یوزارسیف هستن!! این عکسشون مربوط به زمانیه که بچه ها تو کلاس ادغامی بودن برا درس دینی وایشون پیچونده بودن!! واقعا از ایشون بعید بود!!

ایشون هم آ سد میثم گوهری هستن که در کلاس به خواب ناز رفتن.

انشاالله در روزای بعدی عکسای دیگه ی کلاس رو هم میذارم.

یا علی

گاه اگر از دوست ...

سلام.

گاهی وقتا آدم دلش میخواد یه کاری رو بکنه و خیل بش اشتیاق داره.ولی وقتی اون کاروانجام میده میگه  کاشکی این کارو نمیکردم و پشیمون میشه. یا رک تر بگم :گاهی وقتا آدم از دوستاش چیزایی میبینه ومیفهمه که اگه نمیدید و نمیفهمید بهتر بود.مثلا من دیشب خیلی دوست داشتم یکی از رفقام رو بعد از ۱ ماه ببینم. ولی بعد از اینکه دیدمش پشیمون شدم و اعصابم خورد شد . حالا بدبختانه دوسته نزدیکمم بود و خیلی برام سنگین تموم شد. جوری که امروز که الحمدلله یه روزه خوب بود برام زهر شد و حسابی به کامم تلخ شد.به قول آقا فاضل:

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است.

البته این همه رمان خوندم(منظورم همون سه چهار تاس!!!) برام فایده داشت. مثلا یکی از چیزایی که از بیوتن یاد گرفتم و خیلی بم کمک کرد این بود که به این جمله ایمان بیارم:

 « بنده شناس دیگری ست.»

ایمان به همین جمله تا حد زیادی تونست آرومم کنه.

پ.ن۱: دیروز با آقا سعید (سبحانی) رفته بودیم نمایشگاه نانو تکنولوژی.امروزم قرار بود درباره ی اون پست بذارم که اینجوری شد. حالا من هم از خدا خواسته میذارم فردا پس فردا از اینترنته دانشگاه میذارم که  بتونم عکسا رم آپلود کنم.

پ.ن۲:راستی امروز یه کاره دیگه هم کردم که گفتم روز خوبی بود: رفتم پیش استاد فاضل نظری. در این مورد هم اطلاعات تکمیلی متعاقبا اعلام خواهد شد!!!

پ.ن۳: راستی به سپیده خانم هم تبریک میگم که برنده مسابقه ما شد و نمره ی اون دانشجوی مجهول الهویه رو تشخیص داد: ۸ از ۳۵ . و این هم جایزشون همونطور که قبلا گفته بودم:  !!!

پ.ن۴: ببخشید سرتون رو درد آوردم !

یا علی