سلام.

گاهی وقتا آدم دلش میخواد یه کاری رو بکنه و خیل بش اشتیاق داره.ولی وقتی اون کاروانجام میده میگه  کاشکی این کارو نمیکردم و پشیمون میشه. یا رک تر بگم :گاهی وقتا آدم از دوستاش چیزایی میبینه ومیفهمه که اگه نمیدید و نمیفهمید بهتر بود.مثلا من دیشب خیلی دوست داشتم یکی از رفقام رو بعد از ۱ ماه ببینم. ولی بعد از اینکه دیدمش پشیمون شدم و اعصابم خورد شد . حالا بدبختانه دوسته نزدیکمم بود و خیلی برام سنگین تموم شد. جوری که امروز که الحمدلله یه روزه خوب بود برام زهر شد و حسابی به کامم تلخ شد.به قول آقا فاضل:

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است.

البته این همه رمان خوندم(منظورم همون سه چهار تاس!!!) برام فایده داشت. مثلا یکی از چیزایی که از بیوتن یاد گرفتم و خیلی بم کمک کرد این بود که به این جمله ایمان بیارم:

 « بنده شناس دیگری ست.»

ایمان به همین جمله تا حد زیادی تونست آرومم کنه.

پ.ن۱: دیروز با آقا سعید (سبحانی) رفته بودیم نمایشگاه نانو تکنولوژی.امروزم قرار بود درباره ی اون پست بذارم که اینجوری شد. حالا من هم از خدا خواسته میذارم فردا پس فردا از اینترنته دانشگاه میذارم که  بتونم عکسا رم آپلود کنم.

پ.ن۲:راستی امروز یه کاره دیگه هم کردم که گفتم روز خوبی بود: رفتم پیش استاد فاضل نظری. در این مورد هم اطلاعات تکمیلی متعاقبا اعلام خواهد شد!!!

پ.ن۳: راستی به سپیده خانم هم تبریک میگم که برنده مسابقه ما شد و نمره ی اون دانشجوی مجهول الهویه رو تشخیص داد: ۸ از ۳۵ . و این هم جایزشون همونطور که قبلا گفته بودم:  !!!

پ.ن۴: ببخشید سرتون رو درد آوردم !

یا علی