مهندسین صنایع اونم ورودی 88 اونم علم و فرهنگی در قالب وبلاگ

سلام بروبکس . انقد نیومده بودم مطلب بذارم که الان که اومدم رمزم رو بزنم یادم رفته بود . خوبین ؟؟؟؟؟؟؟ خوش میگزدره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چند وقت پیشا ( حدود ۲ ماه پیش ) با یکی از دوستان(عرفان) گفتیم یه وبلاگ بزنیم واسه یونی . همون موقع هم اقدام کردیم و کم کم بچه ها اومدم عضو شدن . تا حالا هم آدرسشو بهتون نگفته بودم اما الان که دیگه داره رونق میگیره گفتم شمام بیاین سر بزنین . البته دو تا از دوستان دبیرستان ( پارسا و اشکان ) به طور مرموزی آدرسو کشف کرده بودن که هنوزم نمیدونم چه جوری ؟؟؟؟؟؟؟؟ اما امیدوارم بیاید سر بزنید با نظراتون یه حالی به تارنگاشت (همون وبلاگ در لغت فارسی ) ما بدید . راستش این مدتم واسه همین بود که کم میومدم ۴۰ کلاس ناسلامتی دیگه مدیر یه وبلاگیم دیگه . سعیدین تازه میفهمم شما چه مسئولیت سنگینی داشتین .

خوب دیگه قربون همتون

همین... 

این کرم پیر از پیله دراومد

سلام به بروبکس باحال

چطورین سعیدان و امیر و محمد ؟

من که حالا خیلی حالم بهتره و از اون حالتم در اومدم . این دانشگاهم جای بی خودیه ها خداییش دم همون کلاس خودمون گرم . فکر کنم با حال ترین دوره تحصیلیه هممون باشه من که خیلی بهم خوش میگذشت . البته این جا هم جای بدی نیستا در نوع خودش هتلیه اما بچه های باحال توش کم پیدا می شن اما بالاخره پیدا میشن ولی خوب مث پارسال نیست که کمپلت هتل بودیم تازه همه از یک جنس بودیم ( منظوره اون جنسیت نیستا منظورم مرام و منش بچه هاست ) این جا آدما با عقاید خیلی متفاوت هستن و این خیلی منو اذیت می کنه اما به هر حال من همون بچه مسلمون خیابون پیروزی می مونم و هیچ وقت زندگی اونجوریو به زندگیه خودم ترجیح نمی دم . اینا که می نویسم ریشه در یک داستانی داره که تو دانشگاه برام اتفاق افتاد و منو بدجوری چند وقتی به هم ریخت اما حالا خوشحالم که همه چی تموم شد و من هیچ تغییری نکردم

دوست نداشتم اینا رو بگم اما اگه اینارو نمی گفتم مطمئنا می ترکیدم

از این به بعد زود زود میام مطلب می ذارم

پ.ن ۱ : از دوستانی که از این ماجرا چیزی می دونن از جمله آقا سعید سبحی و امیر تتلو خوارش می کنم که از موارد تابلو استفاده نکنن چون ممکنه کسی از دانشگاه به وبلاگ سر بزنه و تابلو بشه

پ.ن ۲ : همه ی این داستانا توی خودم درست شد و به هم ریخت پس از بچه های یونیور هیچ کس هیچی نمی دونه و سعی هم نکنه که فضولی کنه ...

گود بای .......................................................

نخستين ترانه

ما همه از یک قبیله ی بی چتریم
فقط لهجه هایمان ، ما را به غربت جاده ها برده است
تو را صدا می زنم که نمی دانم
مرا صدا می زنم که کجایم
ای ساده روسری که در ایستگاه و پچ پچه ها
ای ساده چتر رها که در بغض ها و چشم ها
تو هر شب از روزهای سکوت
رو به دیوار به خوابی می روی
تو هر شب از نوارهای خالی که گوش می دهی
باز می گردی
ما همه از یک آواز
کلمات را به دهان و کتابخانه آوردیم
شاید آوازهایمان ، ما را به غربت لهجه ها برده است
ای بغض پرکنده در غربت این همه گلوی تر
ای تو را که نمی دانم
ای مرا که کجایم
کسی باید از نوارهای خالی به دنیا بیاید
کسی باید امشب آواز بخواند
کسی باید امشب
با غربت جاده ها و لهجه ها
به قبیله ی بی چتر برگردد
ما همه از یک گلوی پر از ترانه رها شده ایم
فقط سکوت هایمان ، ما را به غربت چشم ها برده است
کسی باید امشب
نخستین ترانه را به یاد آورد

همين ...

جملات زيبا از دكتر شريعتي

حالا بر خواسته ام!
چه ها می بینم؟
چه دنیایی است!چه زمینی چه آسمانی....!
دیگر زمینی نیست و همه آسمان است !
هستی سردری است آبی رنگ ! ملکوت فرود آمده است ! ماورا پرده بر انداخته است! آسمان بهشت بر چشمهای مجذوب من به لبخند بوسه می زند. آسمان های عرش خدا در قطره گرم اشک من غوطه می خورد ....
چه آسمانهایی !
به پهنای عدم ! به جلال خدا! به گرمای عشق! به روشنایی امید ! به بلندی شرف! به زلالی خلوص! به آشنایی انس به پاکی شکوه زیبا و مهربان دوست داشتن...!
چه می گویم؟
کلمات تنبل و عاجز و آلوده را کجا می برم؟ خاموش شوید ای کلمات ! از چه سخن می گو یید؟
و من اکنون در آستانه دنیایی ایستاده ام که در برابرم آنچه از آن دنیای خورشید و خاک و زندگی به چشمم می آ ید سکوت است و بس....

---------------------------------------------------------------------------------------

سلام دوستان تاخيرم به خاطر مشكلات وبلاگ دانشگاه بود .كلي دردسر داره تازه مي فهمم اين سعيدا چي مي كشن ( منظورم مديريت وبلاگه ) كلي تو دانشگاه تبليغ كرديم و كارمون از يكي دو روز ديگه شروع مي شه .

راستي سعيد ( سبحي ) اون مطلبه كه تو مدرسه نوشته بودي رو مي توني بذاري ؟ اون كه نوشته بودي از بالا به مردم نگاه مي كني و اونا رو مثل نقطه مي بيني از اين صحبتا ... خيلي با حال بود ...ايول

بابا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي خيــــــــــــــال

سلام ميكنم به داش مرشد عزيز و امير جون خودم و سعيد سبحي با حال

مي خواستم بگم مثل اينكه قدم ما بد بوده . تا ما اومديم بنويسيم اين بحثا شروع شد

اقا مرشد دنيا دو روزه زياد سخت نگير البته مي دونم دوست نداري اين بحثا باشه

امير جون و سعيد جون شما هم بي خيـــال اين مطلبا بشين بابا اين همه موضوع .شايد واقعا اين جا جاش نيست

اگه كسي براي من يه نوكه احترام قايله ديگه گذشته رو بي خيال شين و نذارين كدورتي بوجود بياد

حالا براي اينكه حال و هوا  عوض شه يه شعر براتون مي ذارم :


عجب حال وهوايي داره فوتبال :

عجب حال وهوايي داره فوتبال
زمين با صفايي داره فوتبال
وجالبناك اين كه در سياست
هميشه رد پايي داره فوتبال


تماشاچيش خيلي با شعوره
نمك داره ماشاالله شوره شوره
وگاهي مثل لات چاله ميدون
طرف دار چماق و حرف زوره



يكي با مهربوني واسه داور
حواله مي ده صد شير سماور
يكي هم شعر هاي بند تنبون
واسه تيم حريفش داره از بر


يكي شون چون چمن مي بينه با ناز
لگد ميندازه و مي خونه آواز
و چون جو گير شد با نعره اي تند
ميگيره از بغل دستي خود گاز

يكي هد (hed) ميزنه تو هند (hand) هافبك
يكي لگ ( leg) مي زنه تو چونهء بك
يكي با مشت هاي مهربونش
به نرمي مي كنه فوروارد را دك



سبد هاي پر از گل را رقيبا
كنن تقديم تيم ملي ما
ولي بي معرفتها در جوابش
نميدن شاخه اي گل دست آن ها


بنازم سر مربي هاي پر شور
كه هر روزي يكيشون ميشه مامور
سر شب حكم ژنرال مي شه امضاء
سحر جاشو ميدن به امپراطور



شنيدم تازگي ها سرمربا
نوشته نامه اي خوش خط و زيبا
ادب مي ريزه از هر سطر نامه ش
خجل فرموده گنده باقالي ها


مي ترسم در چنين اوضاع و احوال
كه هركاري شده باري به هر حال
بشه « جاويد» روزي سر مربي
بخونه فاتحه بر هرچه فوتبال

ارزوهاي يك زن

خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد......


قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.

خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!

خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.

آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.

قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.

خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد.

بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.

خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.

آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.

خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!

نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین.

قابل توجه خواننده های مونث؛ اینجا پایان این داستان بود. لطفاً صفحه را ببندید و برید حالشو ببرید.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
مرد دچار حمله قلبی ۱۰ برابر خفیف تر از همسرش شد

هستم اگر نيستم گر نروم ميروم

سلام دوستان بالاخره من هم اومدم

سلام ميكنم به اقا سعيد ( سبحي و مرشي و اشتي ) و همينطور امير خان ( دودو)

منتظر برنامه هاي بعدي ما باشيد

چه رازيست در پس رگبرگهاي پرشمار يك درخت ؟؟؟!!!