السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)

آمدم ای شاه پناهم بده

خط امانی زگناهم بده

ای حرمت ملجاءدرماندگان

دورمران ازدروراهم بده

لایق وصل توكه من نیستم

اذن به یك لحظه نگاهم بده

لشكرشیطان به كمین من است

بی كسم ای شاه پناهم بده

درشب اول كه نهندم به قبر

نوربدان شام سیاهم بده

ای كه عطابخش همه عالمی

جمله ی حاجات مراهم بده

انشالله فردا بنده راهی مشهد الرضام (ع) . از تمام دوستان طلب حلالیت میکنم .

راستی راهپیمایی فردا یادتون نره .

یا علی

اندر احوالات شنل قرمزی و دوستان

يه روز مادر شنل قرمزي رو به دخترش کرد و گفت :
عزيزم چند روزه مادربزرگت موبايلش و جواب نميده هرچي
SMS
هم براش ميزنم باز جواب نميده،
online
هم نشده چند روزه ، نگرانشم .
چندتا پيتزا بخر با يه اکانت ماهانه براش ببر،ببين حالش چطوره .
شنل قرمزي گفت : مامي امروز نميتونم قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس مهربون بريم ديزين اسکي .
مادرش گفت : يا با زبون خوش ميري ، يا ميدمت دست داداشت گوريل انگوري لهت کنه .
شنل قرمزي گفت : حيف که بهشت زير پاتونه ، باشه ميرم فقظ خواستين برين بهشت کفش پاشنه بلند نپوشين .
مادرش گفت : زود برگرد . قراره خانواده دکتر ارنست بيان، مي خوان ازت خاستگاري کنن واسه پسرشون .
شنل قرمزي گفت : من که گفتم از اين پسر لوس دکتر خوشم نمياد ، يا رابين هود يا هيچ کس . فقط اون و مي خوام .
شنل قرمزي با پژوي ??? آلبالوئي که تازه خريده از خونه خارج ميشه .
بين راه حنا دختري در مزرعه رو ميبينه .
شنل‌: حنا کجا ميري ؟؟؟
حنا : وقت آرايشگاه دارم . امشب يوگي و دوستان پارتي دعوتم کردن .
شنل : بدجنس حالا تنها ميپري ديگه !!
حنا : تو پارتي قبلي که بچه هاي مدرسه آلپ گرفته بودن امل بازي درآوردي بهت گفتن شب بمون گفتي مامانم نگران ميشه . بچه ها شاکي شدن دعوتت نکردن .
شنل : حتما اون دختره ايکبري سيندرلا هم هست ؟؟؟
حنا : آره با لوک خوش شانس ميان .
شنل : برو دختره ....
شنل قرمزي يه
Take Off
ميکنه و به راهش ادامه ميده .
پشت چراغ قرمز چشمش به نل مي خوره !!!!!
ماشينا جلوش نگه ميداشتن اما به توافق نمي رسيدن و مي رفتن ،ميره جلو سوارش ميکنه .
شنل : تو که دختر خوبي بودي نل !!!!!
نل : اي خواهر . دست رو دلم نذار که خونه ...... راه افتاديم دنبال ننمون .
شنل : اون که هاج زنبور عسل بود .
نل : حالا گير نده . وسط راه بابا بزرگمون چشمش خورد به مادر پرين رفت گرفتش .
اين دختره پرين هم با ما نساخت ما رو از خونه انداختن بيرون زندگي هم که خرج داره . نميشه گشنه موند .
شنل قرمزي : نگاه کن اون رابين هود نيست ؟؟؟؟ کيف اون زن رو قاپيد .
نل : آره خودشه . مگه خبر نداشتي ؟ چند ساله زده تو کاره کيف قاپي .
جان کوچولو و بقيه بچه ها هم قالپاق و ضبط بلند ميکنن .
شنل قرمزي : عجب !!!!!!!!!!!! !!
نل : اون دوتا رو هم ببين پت و مت هستن . سر چها راه دارن شيشه ماشين پاک مي کنن .
دخترک کبريت فروش هم چهار راه پائيني داره آدامس ميفروشه .
شنل قرمزي : چرا بچه ها به اين حال و روز افتادن ‌؟؟؟؟
نل : به خودت نگاه نکن . مادرت رفت زن آقاي پتيول شد .بچه مايه دار شدي . بقيه همه بد بخت شدن .بچه هاي اين دوره و زمونه نمي فهمن کارتون چيه .شخصيتهاي محبوبشون شدن ديجيمون ها ديگه با حنا و نل و يوگي و ....خانواده دکتر ارنست حال نمي کنن .
ما هم مجبوريم واسه گذران زندگي اين کارا رو بکنيم اخه اين چه زندگي شده

تهمت آبرو

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟


شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟


گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی


روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی


بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی


من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌

فاضل نظری

یا علی

 

19 بهمن 57

 آفتاب: نیروهای مسلمان، متعهد و انقلابی ارتش در 19 بهمن سال 1357 به رغم آنكه یك سازماندهی ریشه دار آنان را به رژیم وابسته پهلوی، متصل كرده بود، در عمل ثابت كردند كه بخشی از مردم هستند و شجاعانه به جبهه وسیع و میلیونی انقلاب اسلامی پیوستند.

خبر به همین سادگی و كوتاهی بود كه به همراه تصویری از این رخداد مهم در مطبوعات به چاپ رسید. در نوزدهم بهمن ماه 1357 صدها تن از دلیرمردان نیروی هوایی كه باور به ارزشهای اسلامی و خواسته های به حق مردم داشتند و این امر در ضمیرشان ریشه داشت، در نمایشی حماسی با موج توفنده مردم بپاخاسته ایران هم آوا شدند و با حضور در اقامتگاه امام خمینی (ره) كاروانسالار انقلاب اسلامی، دیدار و با ایشان بیعت كردند. 

سلام دوستان عزیز .

امروز داشتم فکر می کردم که با پیشرفت روزافزون علم و تکنولوژی دیگر هیچ بهانه ای برای تنبلی و سهل انگاری در اجرای فرایض دینی وجود ندارد .

بلی !  نمی دانی قبله کجاست ؟  قبله نما جهت درست را نشان می دهد .

بین رکعت های نماز به شک می افتی ؟  رکعت شمار خیلی دقیق به شما می گوید چند رکعت نماز به جا آوردید .

نمی دانی چند صلوات فرستادی ؟ صلوات شمار هست .

انواع سجاده های زیبا و مهر تربت به وفور در بازار وجود دارد .

انواع وسایل جالب و کاربردی مانند ساعت اذان گو  اختراع شده و ماکت های نفیسی از کعبه و بیت المقدس ساخته شده است .

پس دیگر تنبلی چرا ؟

به نماز نگوئید کار دارم . بلکه به کار بگوئید وقت نماز است .

از این ها گذشته به تازگی در منزل ما  شور و نشاط خاصی حکمفرما شده و همه فرزندان مومن من با نشاط خاصی ....

اگر گفتید چکار می کنند ؟

بلی ٬ بلی ٬ بلی ٬ درست حدس زدید . به ایام الله دهه فجر نزدیک می شویم . ما مشغول تزئین خانه هستیم و ساجده خانم چند شاخه گل گلایول  به دیوار نصب کرده و جلوه خاصی به خانه داده است .

محدثه کوچولو نیز چند تا از شعارهای انقلابی مربوط به انقلاب را حفظ کرده و در هر مناسبتی آن ها را سر می دهد و بدین ترتیب ما را به یاد روزهای ملکوتی انقلاب می اندازد .

فرزندان من یک نمایشنامه طنز به همین مناسبت ساخته اند که مشغول تمرین آن می باشند . در این نمایشنامه اوباما و نخست وزیر اسرائیل به همراه کروبی و موسوی در کاخ های پوشالی خود نشسته اند و ناگهان متوجه می شوند که مستضعفین جهان قیام کرده اند !!

حال این افراد نادان از شدت ترس و عجله نمی دانند چکار کنند و حاضرند سوراخ موش را به قیمت هزارتومان خریداری کنند !

خیلی نمایشنامه جالبی است و انصافا دیدنش مفرح و آموزنده است .

حال که همه مردم دنیا از فرارسیدن دهه فجر خوشحال هستند ما نیز باید سعی کنیم تا می توانیم مراسم دهه فجر را باشکوه تر برگزار کنیم و  انشاالله باعث شویم استکبار و ایادی داخلی آن یعنی سبزهای لجنی مفتضح تر شوند !

بلی ٬ مثل همیشه ٬ به امید آن روز

آقا شرمنده ...

سلام.

خیلی زشت بود . فکرش رو بکن ۱۵ نفر پاشیم بریم در خونه ی یک نفر - با اینکه قبلا باش هماهنگ کردی - ولی نباشه . بنده از همین تریبون این شجاعتو به خرج میدم که بیام از همه عذر خواهی کنم .

آقا ببخشید !

ولی همه ی اینا بعدا خاطره میشه ها !!

البته من برای تقریبا ۲۳ نفر پیامک فرستادم که بیان ولی نیومدن . از جمله سعید اشتیاقی که خودش پیشنهاد داد بریم خونه حاجی!!

راستی بعد از اینکه از خونه حاجی برگشتیم ( منظورم از در خونه ی حاجیه!!) با چند تا بچه ها رفتیم انقلاب . یهو دیدم حاجی زنگ زد . بنده خدا ۲ دقیقه داشت عذرخواهی میکرد . دیگه داشتم خجالت میکشیدم . عوضش فرداش با چند تا بچه های دیگه رفتیم اونجا . دیگه ترسیدم با شما هماهنگ کنم . ترسیدم یه چیزی بم بگین .

ببخشید این چرت و پرت گوییام این قدر زیاد شد.

در ضمن اگه وقت کردین به سوالی که تو وبلاگم مطرح کردم جواب بدین .

یا علی

قرمزته

خدمت کلیه ی نویسندگان و کلیه ی خوانندگان این

برد


شیرین رو تبریک می گویم

اردوی آخرت

نام : انسان            نام خانوادگی : آدمیزاد               نام پدر : آدم               نام مادر : حوا

لقب : اشرف مخلوقات             صادره : دنیا               نژاد : خاکی               مقصد : آخرت

ساکن : کهکشان راه شیری ، منظومه شمسی ، زمین           ساعت حرکت : هر وقت خدا صلاح بداند

مکان : بهشت ، اگر نشد جهنم                                           توقف بین راه : برزخ

وسایل مورد نیاز :

1- دو متر پارچه                              2- عمل نیک و صالح                3- انجام واجبات و ترک محرمات

4- امر به معروف و نهی از منکر          5- نماز اول وقت                      6- دعای خیر والدین   

7- ولایت ائمه اطهار                         8- ایمان و تقوا

* لطفا قبل از حرکت به نکات زیر توجه کنید :

1- از آوردن بار اضافی از قبیل بیت المال ، حق الناس ، غیبت ، تهمت و .... خودداری کنید .

2- خواهشمند است برای رفاه بیشتر خمس و زکات را قبل از حرکت بپردازید .

3- از آوردن ثروت ، مقام ، موبایل ، ماشین و ... خودداری نمائید .

4- حتما قبل از حرکت به بستگان خود توضیح دهید تا در آوردن دسته گل های سنگین و تهیه سنگ قبر  گران قیمت ، برگزاری مراسم های پر خرج و ... خودداری نمائید .

* در صورت بروز مشکل با شماره های زیر تماس حاصل نمائید :

186 بقره -  45 نساء  -   129  توبه   -   55 اعراف   -   2 و3 طلاق

* سرپرست کاروان : حضرت عزرائیل

 

ایران و شعب ابی طالب

لطفا تا آخر بخوانید :

« با شش سال حیات بالنده اسلام، قریش مستأصل از رشد روزفزون این دین خصوصا در بین جوانان،به دنبال تصمیم‌گیری نهایی و چاره‌جویی برآمدند و تصمیم داشتند این بار تمام قدرت خود را برای جلوگیری از گسترش اسلام و نفوذ پیامبر(ص) بسیج نمایند.

آن‌ها در «دارالندوه» یا همان شورای مشورتی قریش، اجتماع نمودند و پیمان‌نامه‌ای نوشتند و بیش از هشتاد مهر بر آن زدند .

در پیمان‌نامه قریش آمده بود که امضا کنندگان نگذارند به هیچ وجه کسی با بنی هاشم، رفت‌و‌آمدی نماید، ازدواجی با آنان صورت گیرد و یا دادوستدی با آنان بنماید مگر آن که بنی‌هاشم خود محمد را تسلیم قریش نمایند.

بدین ترتیب بنی‌هاشم در محاصره کامل و همه جانبه قریش قرار گرفت و قریش تا حد کشتن محمد(ص) به طور پنهانی یا آشکارا هم پیمان شدند و پیمان را بر کعبه آویختند.

از آن تاریخ هر یک از قریش مسلمانی را می‌دید او را به زنجیر می‌نمود و سخت ترین شکنجه‌ها را بر او روا می‌داشت و مسلمانان در فشار و سختی فراوانی قرار گرفتند. قریش، دیگر به چیزی جز کشتن پیامبر رضایت نمی‌‌داد و همگی بر آن هم‌داستان شده بودند.

ابوطالب حامی سرسخت پیامبر، که پیمان و یکانگی قریش را در دشمنی با برادرزاده خود مشاهده کرد، تمام بنی هاشم و مسلمانان را جمع نمود و آنها را داخل دره‌ای در نزدیکی مکه به نام «شعب ابوطالب» برد تا با دوری از محیط زندگی قریش، از شر دشمنان در امان باشند. او شبانگاه خود بر ورودی درّه پاسبانی می‌داد و همواره بر بلندی‌ها نگهبانانی می‌گماشت تا از حمله غافلگیرانه قریش در امان باشند. او همچنین هر شب جای خواب پیامبر را عوض می‌کرد تا مشرکان نتوانند محل استراحت پیامبر را شناسایی نمایند و او را در خواب ترور نمایند.

هیچ کس از مسلمانان نمی توانست آزادانه از شعب خارج شود زیرا قریش در بین راه اگر با او برخورد می‌کردند از آزار و شکنجه و ضرب و شتم خودداری نداشتند. کسانی که به قصد تجارت وارد مکه می‌شدند نیز حق نداشتند با بنی هاشم معامله کنند و اگر کسی چیزی به آنان می‌فروخت تمام سرمایه اش را غارت می‌کردند. ولیدبن مغیره اشخاصی را در مکه گماشته بود که فریاد می‌زدند: «هر کس از حامیان محمد خواست چیزی بخرد قیمت را آن قدر بالا ببرید که از معامله صرفنظر نماید.»

سه سال بر این وضع گذشت و مسلمانان در سختی شدید زندگی می کردند و صدای ضجه بچه‌ها از گرسنگی به گوش اهالی مکه می‌رسید.  شدت رنج و ابتلای آنان، حتی مشرکان را نیز ناراحت کرده بود. به طوری که بسیاری از قریش از این وضع ناراضی شدند و از پیمان‌نامه اظهار تنفر می‌نمودند و بعضی تصمیم داشتند مخالفت و پشیمانی خود را آشکار کنند.

این وضع حدود سه سال ادامه پیدا کرد و مسلمانان زجر بسیار کشیدند ولی تقدیر و اراده الهی برخلاف میل مشرکان رقم خورد و خداوند موریانه را بر پیمان‌نامه قریش که در کعبه آویخته بود، تسلط داد و تمام جملات آن مگر «بسمک اللهم» را خوردند. جبرئیل این رویداد را به پیامبر اکرم (ص) اطلاع داد و ایشان نیز ابوطالب را مطلع نمودند. ابوطالب گفت: «پسر برادرم!  کسی وارد دره نشده است. این را از کجا می‌دانی؟» فرمود: «خداوند مرا مطلع نموده است.»  ابوطالب گفت: «اعتقاد تو درست است و من گواهی می‌دهم تو راستگو هستی.» ابوطالب خانواده خود را فراخواند ولی از جزئیات این جریان به کسی مگفت تا مبادا مشرکین بشنوند و برای پیمان‌نامه حیلتی کار بندند. سپس  به همراه چند نفر از دره خارج شدند و به طرف کعبه رفتند. قریش که گرد کعبه اجتماع داشتند، از دیدن ابوطالب خوشحال شدند و گمان بردند او دست از حمایت برادرزاده خود برداشته و می‌خواهد پیامبر (ص) را به قریش تحویل دهد. ابوطالب گفت: «من برای امری که امیدوارم صلح را بین ما برقرار نماید آمده‌ام. بروید پیمان‌نامه را بیاورید.» قریش پیمان‌نامه را آوردند و تمام آنها امیدوار بودند وقتی پیمان نامه گشوده شود، ابوطالب برادرزاده خود را به آن‌ها تحویل خواهد داد. بعد از آوردن پیمان‌نامه، ابوطالب گفت: «همین پیمان‌نامه حاکم بین ما و شما باشد. پسر برادرم خبر داده است که خداوند موریانه را بر این پیمان‌نامه مسلط نموده و تمام آن را خورده است جز «بسمک اللهم». او هرگز دروع نمی‌گوید. حالا پیمان‌نامه را بگشایید و اگر حرف او درست بود، دست از این ظلم و تعدی و دشمنی بردارید و اگر بر خلاف گفته‌ی او بود من او را به شما تسلیم می‌نمایم. خواستید او را بکشید و خواستید وا‌بگذارید.» وقتی پیمان‌نامه را گشودند، درست همان شده بود که پیامبر (ص) فرموده بود. قریش درمانده شده بود ... .

متعاقب این خبر، حدود سه سال تحمل گرسنگی و رنج مسلمانان به پایان رسید و پیامبر (ص) با یاران خود در حالی که از چهره آن‌ها شدت گرسنگی و رنج آشکار بود، از دره خارج شدند... . »

حضرت محمد (ص) و یارانش سه سال در حاصره ی کامل و تحریم قرار داشتند . تنها به این خاطر که به خواسته های کافران و مشرکان قریش تن ندادند و تسلیم حرف آنها نشدند . سه سال گرسنگی و تشنگی کشیدند فقط به خاطر دفاع از آیین حق .

حال ننگ بر من اگر بخواهم برای خاطر رفاه خودم و خانواده ام از آیین حق و اسلام عقب نشینی کنم !

به والله قسم که مشکل بیگانگان با ما فقط بر سر اسلام است . فقط بر سر این است که ما خواهان حکومت اسلامی هستیم . این تحریم ها هم یکی از صدها روش های آنان برای در تنگنا قرار دادن ماست . البته این حرفها هرگز دلیلی بر ناکارآمدی برخی از مدیران ما نخواهد بود و من هم مثل خیلی های دیگر از برخی از مدیران دولتی انتقاد و گلایه دارم و هرگز دینم را فدای افراد نمی کنم .

پس مطمئن باشید این مشکلات تا وقتی که نظام ما کلمه ی اسلامی رو با خودش یدک میکشه برای مملکت ما وجود داره  ٬

ولی این را بدانید که تاریخ تکرار خواهد شد :

« فان حزب الله هم الغالبون ... »

یا علی

 

تجمع بزرگ بچه های کلاس 40

سلام.

تقریبا ۷ ماه میشه که بچه های کلاس همدیگرو ندیدیم .

بچه های کلاس چهل

 برا همین گفتم یه بهونه ای جور کنم که بچه های کلاس رو دوباره دور هم جمع کنم که یه ماه پیش که رفته بودم پیش دانشگاهی ٬ سعید اشتیاقی عزیز گفت : بچه ها رو هماهنگ کن بریم خونه حاجی رخ ( برای غیر فروغی ها بگم که حاجی رخ مدیر عزیز پیش دانشگاهیمون بودن ) .

حاجی رخ

منم دیدم که بهترین پیشنهاده .برا همین هفته ی پیش با حاجی صحبت کردم و بش گفتم میایم خونتون . ولی روز دقیقش رو اطلاع ندادم. حالا با بچه ها تصمیم گرفتیم که دوشنبه ی هفته ی بعد که میشه ۱۲ بهمن بریم خونه ی حاجی  . من که تا اونجا که میشد به بچه زنگ زدم و خبر دادم . شمام اگه میتونین به - فقط - بچه های کلاس ۴۰ بگین که انشالله حداکثر بچه ها که ممکنه جمع شن .پس انشالله تا دوشنبه :

یا علی

....................ناراحتم...........................

باز هم دوباره سقوط کردیم ...................

متاسفانه چند وقتی است که تو راه آهن هم از رو ریل پرت می شیم و پس از اینکه کشور اول تو تصادفات رانندگی شدیم در دولت نهم و همچنین دولت دهم که باید بهشون خدا قوت بگیم به فضل الهی می خوایم تو هوا و تو راه آهن هم اول بشیم و این اتفاق خیلی هم نزدیکه............

تا کی ما می خوایم جون هم وطنانمون رو تو کف دستمون بگیریم و بریم تو خیابونا بگیم مرگ بر آمریکا - مرگ بر انگلیس - مرگ بر فرانسه و..............

تا کی ما باید هواپیما هامون سقوط کنن چون ما به واسطه تحریم هایی که شدیم نمی توانیم هواپیما درجه 1 بخریم..........

تا کی باید بیمارانمون روی تخت بیمارستان جون بدن به دلیل اینکه تجهیزات پزشکی کافی یا ارزان قیمت نداریم........

تا کی ما باید صبر کنیم تا روسیه موشک های خریداری شده رو بهمون بده..............

تا کی باید صبر کنیم تا روسیه نیروگاه بوشهر رو درست کنه ....................

تا کی باید بریم یه کشور عربی سوسمارخور (امارات) از ما انگشت نگاری کنند (در صورتی که مردم هیچ کشور دیگه ای رو انجام نمی دن)

تاکی ما حج عمرمون کلا تعطیل می مونه..............

تا کی تو کل دنیا به ما میگن تروریست...............

تا کی ....................................................................................................................

آیا جواب این ((تا کی ها)) رو با مرگ بر آمریکا و انگلیس میگیریم اگه میگیریم قرار ما نماز جمعه این هفته تو دانشگاه تهران

پ ن : میدونم که دوستان الان میان نظر میذارند که تمام جملات من کذب یا اینکه این آمار تو کشور های دیگه (آمریکا) 100 ها برابره..............



دیدار بهشت و جنهم

روزی یک مرد با خداوند مکالمه‌ای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ 

خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می‌آمدند، آنها در دست خود قاشق‌هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته‌ها به‌بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به‌راحتی می‌توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته‌ها از بازوهایشان بلندتر بود، نمی‌توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقاً مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق‌های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می‌گفتند و می‌خندیدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی‌فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می‌بینی؟ اینها یاد گرفته‌اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم‌های طمع‌کار اتاق قبل تنها به خودشان  فکر می‌کنند!

هنگامی که موسی فوت می‌کرد، به شما می‌اندیشید، هنگامی که عیسی می‌شد، به شما فکر می‌کرد، هنگامی که محمد وفات می‌یافت نیز به شما می‌اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده‌اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می‌کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.

با نهایت حزن و اندوه بیستمین سالگرد هایده

محبوب دلها را به همگان تسلیت میگویم

باعرض پوزش بخاطر چند ماه دوری از میادین .

من حمایت خودمو از امیر احمدلواعلام میدارم