اندر احوالات شنل قرمزی و دوستان

يه روز مادر شنل قرمزي رو به دخترش کرد و گفت :
عزيزم چند روزه مادربزرگت موبايلش و جواب نميده هرچي
SMS
هم براش ميزنم باز جواب نميده،
online
هم نشده چند روزه ، نگرانشم .
چندتا پيتزا بخر با يه اکانت ماهانه براش ببر،ببين حالش چطوره .
شنل قرمزي گفت : مامي امروز نميتونم قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس مهربون بريم ديزين اسکي .
مادرش گفت : يا با زبون خوش ميري ، يا ميدمت دست داداشت گوريل انگوري لهت کنه .
شنل قرمزي گفت : حيف که بهشت زير پاتونه ، باشه ميرم فقظ خواستين برين بهشت کفش پاشنه بلند نپوشين .
مادرش گفت : زود برگرد . قراره خانواده دکتر ارنست بيان، مي خوان ازت خاستگاري کنن واسه پسرشون .
شنل قرمزي گفت : من که گفتم از اين پسر لوس دکتر خوشم نمياد ، يا رابين هود يا هيچ کس . فقط اون و مي خوام .
شنل قرمزي با پژوي ??? آلبالوئي که تازه خريده از خونه خارج ميشه .
بين راه حنا دختري در مزرعه رو ميبينه .
شنل‌: حنا کجا ميري ؟؟؟
حنا : وقت آرايشگاه دارم . امشب يوگي و دوستان پارتي دعوتم کردن .
شنل : بدجنس حالا تنها ميپري ديگه !!
حنا : تو پارتي قبلي که بچه هاي مدرسه آلپ گرفته بودن امل بازي درآوردي بهت گفتن شب بمون گفتي مامانم نگران ميشه . بچه ها شاکي شدن دعوتت نکردن .
شنل : حتما اون دختره ايکبري سيندرلا هم هست ؟؟؟
حنا : آره با لوک خوش شانس ميان .
شنل : برو دختره ....
شنل قرمزي يه
Take Off
ميکنه و به راهش ادامه ميده .
پشت چراغ قرمز چشمش به نل مي خوره !!!!!
ماشينا جلوش نگه ميداشتن اما به توافق نمي رسيدن و مي رفتن ،ميره جلو سوارش ميکنه .
شنل : تو که دختر خوبي بودي نل !!!!!
نل : اي خواهر . دست رو دلم نذار که خونه ...... راه افتاديم دنبال ننمون .
شنل : اون که هاج زنبور عسل بود .
نل : حالا گير نده . وسط راه بابا بزرگمون چشمش خورد به مادر پرين رفت گرفتش .
اين دختره پرين هم با ما نساخت ما رو از خونه انداختن بيرون زندگي هم که خرج داره . نميشه گشنه موند .
شنل قرمزي : نگاه کن اون رابين هود نيست ؟؟؟؟ کيف اون زن رو قاپيد .
نل : آره خودشه . مگه خبر نداشتي ؟ چند ساله زده تو کاره کيف قاپي .
جان کوچولو و بقيه بچه ها هم قالپاق و ضبط بلند ميکنن .
شنل قرمزي : عجب !!!!!!!!!!!! !!
نل : اون دوتا رو هم ببين پت و مت هستن . سر چها راه دارن شيشه ماشين پاک مي کنن .
دخترک کبريت فروش هم چهار راه پائيني داره آدامس ميفروشه .
شنل قرمزي : چرا بچه ها به اين حال و روز افتادن ‌؟؟؟؟
نل : به خودت نگاه نکن . مادرت رفت زن آقاي پتيول شد .بچه مايه دار شدي . بقيه همه بد بخت شدن .بچه هاي اين دوره و زمونه نمي فهمن کارتون چيه .شخصيتهاي محبوبشون شدن ديجيمون ها ديگه با حنا و نل و يوگي و ....خانواده دکتر ارنست حال نمي کنن .
ما هم مجبوريم واسه گذران زندگي اين کارا رو بکنيم اخه اين چه زندگي شده

دیدار بهشت و جنهم

روزی یک مرد با خداوند مکالمه‌ای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ 

خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می‌آمدند، آنها در دست خود قاشق‌هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته‌ها به‌بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به‌راحتی می‌توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته‌ها از بازوهایشان بلندتر بود، نمی‌توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقاً مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق‌های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می‌گفتند و می‌خندیدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی‌فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می‌بینی؟ اینها یاد گرفته‌اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم‌های طمع‌کار اتاق قبل تنها به خودشان  فکر می‌کنند!

هنگامی که موسی فوت می‌کرد، به شما می‌اندیشید، هنگامی که عیسی می‌شد، به شما فکر می‌کرد، هنگامی که محمد وفات می‌یافت نیز به شما می‌اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده‌اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می‌کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.

خدا-بدون ال سی دی-بدون ماهواره

هیچ وقت مزاحم من نمیشه
انتظار کمک نداره
چیزی ندارم که مناسب دوستیش باشه
پس برای چی با من دوست شده؟
خیلی پولداره اما کلاس نمیذاره
تو خونه اش تلویزیون LCD نداره
یخچال سایدبای ساید هم نداره
ماهواره استغفرالله
تردمیل و مایکروفر و شومینه که هیچی
خونه اش هم ساده هست
نه شاه نشین و نه تالار نه استخر نه جکوزی نه سونا
فقط یه کم حیات خونه اش بزرگه
نمیدونم چطوری بدون اجازه شهرداری ساخت و ساز کرده
در خونه اش همیشه به روی مهمون بازه
آیفون تصویری نداره که بگه اه دوباره این اومد
بعد هم جلوی روش بگه خوش اومدی
با ماشینش تو خیابونا ویراژ نمیده
صدای ضبط شونو بلند نمیکنه
مزاحم کسی نمیشه
تا حالا آشغال رو زمین ننداخته
تا حالا کسی رو مسخره نکرده
چیزی رو به زور از دست کسی نگرفته
به کسی رشوه نداده
از کسی هم رشوه نگرفته
اهل زیر میزی هم نیست
پارتی بازی هم تو لغت نامه فکریش نیست
کارایی رو که کرده به رخ کسی نمیکشه
نمودارهای آماری شو تو تلویزیون نشون نمیده
دست کاریشونم نمیکنه
واسه صندلی ریاست زیراب بقیه رو نزده
به دوستاش حسودی نکرده
واسه ارباب رجوع کاغذبازی نمیکنه
نمیگه برو فردا بیا
نمیگه اول از منشی شخصیم وقت بگیر
پول ویزیت هم نمیگیره
اکسیژن رو هم سهمیه بندی نکرده
به دشمناشم کاری نداشت
زمیناشونو مصادره نکرد
پولشونو نخورد
چکهای مردم رو دست شرخر نمیده
هیچ وقت واست ناز نمیکنه
دروغ نمیگه
مناقصه ها رو عادلانه برده
همه طرحهای اجرایی رو بدون یه ذره نقص اجرا کرده
اهل جنگ و دعوا هم نیست
هیچ وقت واسه کسی چاقو نکشیده
موشکهاشو این طرف اون طرف نکرده
نگفته انرژی اتمی فقط ماله منه
رپر و مداح واسش یکیند
بین کرکس و پروانه هم فرق نمیزاره
با همه می جوشه
اهل حاله
میگن فوتبال هم نگاه میکنه ما که نمیدونیم!!!
دستش واسه کمک به مردم بازه
همیشه هم هوادار داره
اما آدما یکم نامرد شدن
اون خوبه
استاده
استاد خوبی هم هست
درس میده بدون اینکه بگه ته کلاس ساکت
حضور و غیاب هم نمیکنه
خیلی صبرش زیاده
نمیگه من دکترا دارم
هر چی خواستی صداش کن به معرفتت بستگی داره
البته دکتراشو هم نخریده
از آکسفورد هم نگرفته
تو یه رشته هم درس نخونده
تو همه چی استاده
ولی امتحان پایان ترم میگیره
اونم چه امتحانی
تقلب،مشورت آزاده آزاده
ولی ما چی اهل تقلب هم نیستیم
کارش درسته
فقیرها رو بیشتر از پولدارا دوست داره
اگه بره حج شام نمیده تا کل محل بفهمن که حاجی شده
به شکم گنده های شهر هم شام نمیده
اصلا تا حالا حج نرفته
پولشو خرج کارای خیر میکنه
تا حالا هم از بیت المال واسه خودش پول برنداشته
نه اینکه نتونسته باشه این کاره نیست
نیروی جاسوسی و اطلاعتی هم نداره
ولی خیلی قدرت داره
اگه کسی حرفی در مخالفتش بزنه
با باتوم تو سرش نمیزنه
زندونیشم نمیکنه
شبکه تلویزیونی و رادیویی هم واسه تبلیغ نداره
روزنامه هم چاپ نمیکنه
تا حالا واسه هیچ انتخاباتی کاندید نشده
ولی همیشه انتخاب شده
یه کتاب هم نوشته
من که هنوز تا حالا نخوندیم
اشکال از منه یا......
با کسی سیاست نمیکنه
حق کپی رایت رو هم رعایت میکنه
تخریب چهره اصلا و ابدا
به ندرت خشمگین میشه
همیشه شاده
بعضی وقتها میخنده
خنده هاش دیدنیه
با این دو تا چشم هم میشه دید
چشم بصیرت نمی خواد
فلسفه بازی در نمیاره
مراده اما دنبال جذب مرید نیست
اگه چیزی میگه نصیحته
تا حالا یه بار هم فحش نداده
نگاه بد به کسی نمیکنه
به کسی تیکه نمیندازه
هر روز یه لباسی نمیپوشه
به غیر از یه بار دیگه هیچوقت از خودش تعریف نکرده
موبایل نداره
ولی همیشه در دسترسه
تو مسجد تو کلیسا تو دهر
تو دیسکو تو کافی شاپ تو سینما
با هر حالتی که باشی
خوشحال غمگین عصبانی
ناراحت عاشق یا بطری به دست
(بطری که میدونید چیه)
موسیقیدان قهار
نمیگه فقط روزه بخونید
با همه سبکی حال میکنه
ولی اهل شنگول بازی نیست
نه افراط نه تفریط
چه سنتی باشه چه راک
خیلی طرفدار داره
ولی هیچوقت روی سن جو گیر نمیشه
به همه هم امضا میده
شب ها هم عینک دودی نمیزنه
خلاصه آدم خوبیه
آدم خوب میتونه خدا باشه یا خدا آدم خوبی تجسم میشه
ولی من که باهاش کاری ندارم
اموراتم که میگذره
یعنی اون میگذرونتشون
وقتی کارم گیر شد میرم سراغش
خیلی نامردم
من که جلوی استاد دانشگاه به خاطر چند صدم نمره 100 تا دروغ میگم و 100 تا پشتک میزنم
چرا در روز نیم ساعت وقتمو به اون نمیدم
تازه اون بیشتر بهم نمره میده
همه نمره ها رو بیست بشم اگه نمره اونو نیارم سوختم
واسه دوستام روزی 1000تا sms میدم
ولی روزی 5 بار به اون زنگ نمیزنم
اینقدر پر رو هستم کم نمیارم
همه جا انتظار کمک دارم
خیلی نامردم ...خیلی
میبینی
ما قوانین تو رو به اسم تو تعیین میکنیم
ما وسعت رو تنگ میکنیم
تویی که LCD نداری خیلی دوست دارم همین.


پ.ن: فکر کنم بعضیا از پست قبلیم ناراحت شدن. به هر حال مهم نیست. معذرت!!!

سفر فرشته به ایران!!!

فرشته ای تصمیم میگیرد که تعطیلات تابستانی را در سرزمین تاریخی ایران بگذراند، بنابراین خود را به شکل یک توریست درمی آورد و یک بلیط هواپیما ازطریق معجزه غیبی برای خود جور میکند تا مجبور نباشد منت حضرت ایوب را بکشد که صبر او را قرض بگیرد و از سنگ صبور او مدد جسته تا چند ماه در لیست انتظار خرید بلیط هواپیمای ایران ایر قرار گیرد. بعد از تهیه بلیط به فرودگاه میرود تا سوار یک فروند هواپیمای باستانی ایران ایر شود و بمقصد ایران، سرزمین باستانی حرکت کند. خوشبختانه بعد از پنج ساعت تاخیر هواپیمای ایران ایر صحیح و سالم سر میرسد و فرشته مشتاق همراه دیگر مسافرها، داخل هواپیمای ویران ایر، ببخشید اشتباه شد، ایران ایر میشوند تا بمقصد تهران پرواز کنند.

داخل هواپیما را دود گرفته بود، فرشته کمی میترسد ولی میهماندار به او توضیح میدهد که جای هیچ نگرانی نیست زیرا بخار کولر گازیهای هواپیماهای روسی شبیه دود و مه میباشد. همه مسافران کمربندهای ایمنی را می بندند و منتظر پرواز هواپیما میشوند ولی هواپیمای غول پیکر از جایش تکان نمی خورد! فرشته از میهمان دار علت تاخیر را می پرسد و میهمان دار هم خیلی روشن و واضح شرح میدهد که با توجه به حدیث شرعی که می فرماید: "النظافت من الایمان" مسئولان محترم هواپیما به نیت تمام مسافران، در حال دادن غسل میت به هواپیما هستند تا اگر خدائی نکرده هواپیما در آسمان پنچر شود و سرنگون گردد، لااقل با هواپیمای تمیز در صحرای محشر حاضر شوند.

بالاخره چند ساعت بعد هواپیمای باستانی ولی بسیار تمیز ایران ایر در حالیکه چند تا ماشین آتش نشانی و چند تا آمبولانس هم آنرا تا آخرین لحظه بلند شدن از زمین اسکورت می کردند بحرکت درمی آید. فرودگاه میزبان می خواهد که لااقل یک فروند هواپیمای آبپاش، هواپیمای ایرانی را تا مقصد تهران همراهی کند تا اگر خدائی نکرده هواپیمای ایران ایر در آسمان آتش بگیرد آنرا خاموش کند ولی مسئولان ایران ایر میگوید که لازم نیست، زیرا هواپیمای ایران ایر به تمام تجهیزات آتش خاموش کن منجمله آفتابه های آبپاش مجهز می باشد.

هواپیما با وقار تمام در حال پرواز بود و میهمانداران هم در حال توزیع روزنامه های ساخت وطن بودند. فرشته هم یکی از روزنامه ها را برمیدارد و مشغول خواندن میشود.در صفحه اول نوشته است: "بعلت تحریم اقتصادی آمریکا علیه ایران، هواپیمائی ایران ایر قادر نیست قطعات یدکی هواپیما خریداری کند ".در صفحه بعدی نوشته است: "هواپیمای سوپر جت صائقه، ساخت ایران از نظر تکنولوژی برابرهواپیمای اف 18آمریکائی می باشد". فرشته بسیار خوشحال می شود و با خود میگوید: به درک که آمریکا قطعات یدکی به ایران نمیدهد، اگر ایران می تواند هواپیمای بسیار پیشرفته همسطح اف 18 بسازد، آیا قادر نخواهد بود چند تا قطعه یدکی ناقابل برای هواپیما بسازد ؟

فرشته سرش را بلند می کند و می بیند که یکی از موتورهای هواپیما آتش گرفته است. فوراً جریان را به میهماندار تعریف می کند و میهمان دار هم با تاسف فراوان میگوید:" متاسفانه مهندسان پرواز قادر نیستند کاری انجام دهند". همه مسافران بسیار ناراحت و درمانده بودند. خوشبختانه یک آخوند بسیار با سواد هم در بین مسافران نشسته بود. آخوند باسواد از جایش بلند می شود و به مهندسان پرواز توصیه میکند تا خونسردی خودشان را حفظ کنند و زمام کنترل هواپیما را به او بسپارند ! سر مهندس هواپیما می پرسد:"مگر شما از فن هوانوردی اطلاع دارید؟" آخوند با سواد جواب میدهد: " بله، یک مدتی در حوضه! مسئول دعای جعفر طیار بوده ام". مسافران بسیار خوشحال می شوند که آن آخوند باسواد در بین آنان است.

آخوند باسواد، با دقت تمام، آتش موتور هواپیما را بررسی میکند و میگوید که مقدارآتش زیاد نیست و تقریباً به اندازه آتش یک منقل میباشد، بنابراین از مسافران هواپیما درخواست میکند که یک صلوات بفرستند تا آتش خاموش شود. مسافران، محض محکم کاری سه تا صلوات بلند می فرستند ولی متاسفانه آتش موتور هواپیما خاموش نمیشود. مسافران میگویند:" حاج آقا آخوند، آتش خاموش نشد"! آخوند باسواد می گوید: "بنظر میرسد که شدت آتش بیشتر از آنی باشد که با صلوات خاموش شود". مسافران درمانده شروع به گریه می کنند. آخوند باسواد میگوید: " بگذارید دعای آیة الکرسی را امتحان کنیم". آخوند باسواد شروع به قرائت دعای آیةالکرسی میکند ولی متاسفانه آتش خاموش نمیشود. مسافران میگویند: " حاج آقا آخوند، آتش بازهم خاموش نشد" ! آخوند میگوید: " این بدان معناست که شدت آتش بسیار زیاد است، پس باید دعای جعفر طیار را خواند". همه، آخوند را در خواندن دعای جعفر طیار همراهی می کنند. درست در همان لحظه، آتش به موتور دیگر هواپیما سرایت میکند. آخوند با سواد میگوید:" دست نگه دارید مثل اینکه دعا را اشتباهی خواندیم زیرا شدت آتش بیشتر شد. مسافران و مهندسان پرواز همه ناامید و وحشت زده میشوند. آخوند باسواد همه را به آرامش دعوت میکند و می گوید:" این دفعه دعای جوشن کبیر را می خوانیم" همه مسافران آخوند را در قرائت دعای جوشن کبیر همراهی میکنند. لحظه ای بعد هواپیما تعادل خود را از دست میدهد.مسافران می گویند:" حاج آقا آخوند، آتش باز هم خاموش نشد". آخوند با سواد می گوید:" باید دعای "یا مقلب القلوب والبصار را بخوانیم". همه مسافران آخوند را درقرائت دعا همراهی می کنند. ناگهان صدائی شبیه صدای انفجار از پشت هواپیما بگوش میرسد.یکی از مسافران که بیشتر از همه حول شده بود می گوید:" چطور است دعای ونکهة وذوجة رو بخوانیم". آخوند باسواد میگوید:" آخه مرد حسابی مگر وانکهة وذوجة دعا میباشد؟ هر متن عربی که دعا نمیباشد".مسافران میگویند:" حاج آقا آخوند، آتش باز هم خاموش نشد".آخوند باسود میگوید:" دعای کمیل را می خوانیم" مسافران به اتفاق آخوند دعای کمیل می خواندند که ناگهان هواپیما تکانهای شدید میخورد. یکی از مسافران بسیار وحشتزده میگوید:" حاج آقا اون دعای مخصوص زلزله چی بود؟" بتدریج ارتفاع هواپیما کم میشود. آخوند میگوید دعای زلزله را فراموش کن، همگی با من تکرار کنید : " انا لله و انا الیه راجعون". درست در همان لحظه، خلبان هواپیما را بر روی باند فرودگاه می نشاند. همه مسافران از زن و مرد گرفته آخوند باسواد را بغل می کنند و از اینکه هدایت هواپیما را در بدترین شرایط ممکن، بنحو احسن بعهده گرفته بود تشکر و قدردانی میکنند.

مسافران بسرعت از هواپیما خارج میشوند. بلندگوی فرودگاه میگوید :" هواپیمای ایران ایر صحیح و سالم به زمین نشست. لطفاً مسافران سالن انتظار جهت سوار شدن به هواپیمای فوق، آماده شوند"!

اهل دانشگاهم

روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم !
پیشه ام گپ زدن است.
گاه گاهی هم می نویسم تکلیف،می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود - چه خیالی - چه خیالی
می دانم که گپ زدن بیهوده است.
خوب می دانم دانشم کم عمق است.
اهل دانشگا هم،
قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز
عشق از پنجره ها می گیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
دزسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.

استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.
عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،
رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره۱۰دم دانشکده پشتک می زد.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف یک درس به فرماندهی رایانه،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.

اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم،

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره۲۰،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.

من به یک نمره ناقابل۱۰خشنودم
و به لیسانس قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.
خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید،
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،
تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است.
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!

و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم
و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم
و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است.
بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،
کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم.

فلسفه بافی ها برای در چاه افتاده!

روزي مردي داخل چاهي افتاد و بسيار دردش آمد
يک روحاني او را ديد و گفت :حتما گناهي انجام داده اي
يک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت
يک روزنامه نگار در مورد دردهايش با او مصاحبه کرد
يک يوگيست به او گفت : اين چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند
يک پزشک براي او دو قرص آسپرين پايين انداخت
يک پرستار کنار چاه ايستاد و با او گريه کرد
يک روانشناس او را تحريک کرد تا دلايلي را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پيدا کند
يک تقويت کننده فکراو را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است
يک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود يکي از پاهات رو بشکني
سپس فرد بيسوادي گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بيرون آورد

پ.ن: از این به بعد کمتر میام. ولی میام نگران نباشین!!!

پ.ن.2: خودم یه وبلاگ زدم ولی آدرسشو به هیچ کس نمیدم!

همین...

من و سهراب!

رفته بودم لب حوض
تا ببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده ی تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
وعفاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باد خدا را دیدی
همت کن و بگو ماهیان حوضشان بی آب است
باد می رفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا می رفتم

سهراب سپهری

پ.ن: این شعر رو قبل از اینکه برم مدرسه (یه چیزی تو مایه های 6 سالگی) حفظ کردم.هنوزم یادم نرفته! دم این حافظه ی بلند مدت گرم!!!!
پ.ن.2: معذرت به خاطر غیبت چند روزه (عمرا اگه فهمیده باشین دو سه روزی نبودم!!)
پ.ن.3: امروز ساعت 18 یعنی 3 ساعت دیگه امتحان میان ترم فیزیک دارم. خدا خودش رحم کنه هیچی نخوندم!!!!
دیگه چیزی یادم نمیاد اگه بعدا یادم اومد تو همین پست ضمیمه میکنم. همین!!



اگر دو گاو دارید....

نحوه دوشيدن شير ۲ گاو شما از ديدگاهاي مختلف…

سوسياليسم: دو گاو داريد. يكي را نگه مي‌داريد. ديگري را به همسايه خود مي‌دهيد.
كمونيسم: دو گاو داريد. دولت هر دوي آنها را مي‌گيرد تا شما و همسايه‌تان را در شيرش شريك كند.
فاشيسم: دو گاو داريد. شير را به دولت مي‌دهيد. دولت آن را به شما مي‌فروشد.
كاپيتاليسم: دو گاو داريد. هر دوي آنها را مي‌دوشيد. شيرها را بر زمين مي‌ريزيد تا قيمتها همچنان بالا بماند.
نازيسم: دو گاو داريد. دولت به سوي شما تيراندازي مي‌كند و هر دو گاو را مي‌گيرد.
آنارشيسم: دو گاو داريد. گاوها شما را مي‌كشند و همديگر را مي‌دوشند.
ساديسم: دوگاو داريد. به هر دوي آنها تيراندازي مي‌كنيد و خودتان را در ميان ظرف شيرها مي‌اندازيد.
آپارتايد: دو گاو داريد. شير گاو سياه را به گاو سفيد مي‌دهيد ولي گاو سفيد را نمي‌دوشيد.
دولت مرفه: دو گاو داريد. آنها را مي‌دوشيد و بعد شيرشان را به خودشان مي‌دهيد تا بنوشند.
بوروكراسي: دو گاو داريد. براي تهيه شناسنامه آنها هفده فرم را در سه نسخه پر مي‌كنيد ولي وقت نداريد شير آنها را بدوشيد.
سازمان ملل: دو گاو داريد. فرانسه شما را از دوشيدن آنها وتو مي‌كند. آمريكا و انگليس گاوها را از شير دادن به شما وتو مي‌كنند. نيوزلند راي ممتنع مي‌دهد.
ايده آليسم: دو گاو داريد. ازدواج مي‌كنيد. همسر شما آنها را مي‌دوشد.
رئاليسم: دو گاو داريد. ازدواج مي‌كنيد. اما هنوز هم خودتان آنها را مي‌دوشيد.
متحجريسم: دو گاو داريد. زشت است شير گاو ماده را بدوشيد.
فمينيسم: دو گاو داريد. حق نداريد شير گاو ماده را بدوشيد.
پلوراليسم: دو گاو نر و ماده داريد. از هر كدام شير بدوشيد فرقي نمي‌كند.
ليبراليسم: دو گاو داريد. آنها را نمي‌دوشيد چون آزاديشان محدود مي‌شود.
دموكراسي مطلق: دو گاو داريد. از همسايه‌ها راي مي‌گيريد كه آنها را بدوشيد يا نه.
سكولاريسم: دو گاو داريد. پس به خدا نيازي نيست

پ.ن: حاج سعید! بازگشت غرور آفرین و از این حرفا.... منتظر شرح قصه ایم!

پ.ن.2: فکر کنم این امیر طاهرخانی هم مثل سعید اشتیاقی شد!!!!

همین....

کوهنورد و باور ایمان به خدا

کوهنوردی می‌خواست از بلندترین کوه بالا برود…

او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.

همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد. همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است… ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در این لحظه ی سکون برایش چاره ای نمانده جز آن که فریاد بکشد:

” خدایا کمکم کن”

ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد:
” از من چه می خواهی؟ “
- ای خدا نجاتم بده!
- واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟
- البته که باور دارم.
- اگر باور داری، طنابی که به کمرت بسته است  را پاره کن!!

یک لحظه سکوت… و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد…..

چند روز بعد در خبرها آمد: یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود.
او فقط یک متر با زمین فاصله داشت!

زندگی قشنگ خوابگاهی!!


پ.ن: ما که قسمتون نشد که بریم خوابگاه!!! حاج سعید مرشد خدا خودش بهت رحم کنه!!!!

گزینش رئیس دنیا

به شما، این امکان را میدهند که از بین سه نفر یک رئیس برای دنیا انتخاب کنید

که بتواند به بهترین وجه دنیا را رهبری کرده صلح و ترقی و خوشبختی برای بشریت به ارمغان بیاورد.

بین این سه داوطلب کدام را انتخاب میکنید.

فعلا بریم سراغ سه نامزد ریاست بر جهان

شخص اول:

او با سیاستمداران رشوه خوار و بد نام کار میکند، از فالگیر غیب گو و منجم مشورت میگیرد.

در کنار زنش دو معشوقه دارد. شدیدا سیگاری بوده و روزی هم ده لیوان مشروب میخورد.

شخص دوم :

از دو محل کار اخراج شده، تا ساعت ۱۲ ظهر میخوابد.در مدرسه چند بار رفوزه شده.

در جوانی تریاک میکشیده و تحصیلات آنچنانی ندارد.

ایشان روزی یک بطری ویسکی میخورد، بی تحرک و چاق است.

شخص سوم:

دولت کشورش به ایشان مدال شجاعت داده، گیاهخوار بوده و دارای سلامت کامل هست.

به سیگار و مشروب دست نمیزند و در گذشته هیچ گونه رسوایی به بار نیاورده.

به چه کسی رأی میدهید؟

.

.

.

.

.


کاندید اول : فرانکلین روزولت

کاندید دوم : وینستون چرچیل

کاندید سوم :آدولف هیتلر

چه درسی میگیریم؟

پیامد های زلزله در کشور های مختلف

اسپانیا:
زلزله می‌آید. هیچ‌کس بر اثر آن کشته و زخمی نمی‌شود و فقط چند تا گاو به خیابان می‌آیند. مردم پارچه‌ی قرمز نشان می‌دهند و برای تفریح می‌دوند. گاوها صد و هشتاد نفر را کشته و دو هزار نفر را زخمی می‌کنند!

افغانستان:
زلزله می‌آید. سیصد هزار نفر کشته می‌شوند. القاعده مسئولیت زلزله را بر عهده می‌گیرد. نیروهای آمریکایی تمام کوهستان‌های افغانستان را بمباران می‌کنند و سیصد هزار نفر دیگر از جمله بن‌لادن را در این درگیری‌ها از بین می‌برند. بعد از چهار ساعت پس‌لرزه‌ی فسقلی دیگری می‌آید و بن‌لادن مسئولیت آن را هم بر عهده می‌گیرد!

ژاپن:
اخبار ژاپن اعلام می‌کند که از امروز به مدت یک ماه، هر روز زلزله‌ای به بزرگی هشت و نیم ریشتر، توکیو را خواهد لرزاند. ساکنان توکیو زیر لب می‌گویند سوسکی بابا و برای امتحان کردن مقاومت ساختمان‌ها، سه ریشتر هم خودشان به صورت دستی به زلزله اضافه می‌کنند. یک دستگاه هم درست می‌کنند که جو را تبدیل به آب‌جو کند و موقع زلزله بیشتر سر حالشان بیاورد!

امارات:
زلزله می‌آید. نیمی از کشور نابود می‌شود. دور ساختمان‌های مخروبه نوار زرد می‌کشند و آن‌ها را به مکان توریستی تبدیل می‌کنند. ایرانی‌ها از این مکان‌ها دیدن می‌کنند و اماراتی‌ها با پول حاصل از صنعت توریسم، یک کشور دیگر درست می‌کنند!

فرانسه:
زلزله قرار است تا چند روز دیگر بیاید. تمام مردم اعتصاب می‌کنند و خواستار منع وقوع زلزله در کشورشان می‌شوند. حمل و نقل عمومی مختل می‌شود. در نهایت زلزله تسلیم خواست مردم می‌شود و دیگر نمی‌آید!

آمریکا:
زلزله می‌آید. هیچ‌کس کشته و زخمی نمی‌شود اما دو نفر و نصفی بی‌خانمان می‌شوند. تلویریون ایران ده بار این خبر را پخش می‌کند و سیاست‌های باراک اوباما، جرج بوش، کلینتون و ... و کریستف کلمب مورد انتقاد شدید قرار می‌گیرد! وزیر خارجه‌ی آمریکا خطر تروریسم را گوشزد می‌کند و دوباره افغانستان را بمباران می‌کنند!

فلسطین:
زلزله می‌آید. کسی خانه ندارد تا بی‌خانمان شود! یازده هزار نفر از نیروهای غیرنظامی کشته می‌شوند. قطعنامه‌ای توسط تمام کشورهای جهان با امضای ایران صادر شده و کشتار غیرنظامیان محکوم می‌گردد. در انتهای این قطعنامه تأکید می‌شود که در صورت تکرار زلزله، عواقب بسیار بدی در انتظار رژیم صهیونیستی خواهد بود! ششصد میلیون دلار کمک مالی هم توسط همان تمام کشورهای جهان صورت می‌گیرد!

سوئیس:
زلزله می‌آید. دسته‌ی عینک چهار نفر از ساکنان می‌شکند. از سوی دولت به تمام شهروندان سوئیس مبلغ سه میلیون یورو وام بلاعوض پرداخت می‌شود. کل کابینه از مردم عذرخواهی کرده و ضمن پذیرش مسئولیت تمام اتفاقات، دسته‌جمعی استعفا می‌دهند!

کلمبیا:
زلزله می‌آید. تمام جمعیت کشور به جز نود و یک نفر کشته می‌شوند. درگیری مسلحانه رخ می‌دهد. یک نوجوان 14 ساله با آر.پی.جی نود نفر دیگر را می‌کشد. بعد به خودش هم مظنون می‌شود و آر.پی.جی را توی حلقش فرو می‌کند!

هند:
زلزله می‌آید. تمام خانه‌ها خراب می‌شود. مردم آواره‌ی کوچه و خیابان می‌شوند و از گرسنگی در آستانه‌ی مرگ قرار می‌گیرند. بعد در یک اقدام همگانی مرتاض می‌شوند و از مرگ حتمی نجات پیدا می‌کنند

ونزوئلا:
زلزله می‌آید. ایران ضمن همدردی با ملت فهیم ونزوئلا، برای آن‌ها حدود دو میلیون خانه‌ی پیش‌ساخته و مقادیر خفنی بیسکویت و کلوچه‌ی لاهیجان و کنسرو ارسال می‎کند. قرار می‌شود تمام مردم ایران یا یک لقمه از غذایشان را به آن‌ها بدهند یا دولت خودش به زور یک لقمه از غذای ملت بزند و به آن‌ها بدهد. رئیس جمهور ونزوئلا هم لبخند می‌زند و با اوباما دست می دهد!!!

ایران:
زلزله می‌آید. شصت هزار نفر کشته و زخمی می‌شوند. آمار آسیب‌دیدگان زلزله در این دولت با آمار دولت‌های قبلی مقایسه و از عدم افزایش آن به عنوان یکی از مفاخر دولت یاد می‌شود. مخالفان دولت هم به شدت سرکوب می‎شوند ... در نهایت تمام ماجرای زلزله و سرکوب تکذیب می‎شود، ابطحی به فریب‌خورده بودن خود اعتراف می‌کند و ریشتر را هم رمز آشوب می‌داند!

پ.ن: ایران و ونزوئلا به پست اضافه شد!

پ.ن.2: اول میخواستم یه پست دیگه بذارم. کلی با خودم کلنجار رفتم. آخرش هم پشیمون شدم!!!! البته مطلبش سیاسی نبود ها!!! بی خیالش...

پ.ن.3: از نوشتن این سومی هم پشیمون شدم. می ترسم انگ کافر شدن بهم بزنید!!! اینم بی خیالش!!!!

خوش باشید.

ما چند نفر !!!



سلام
دیدم از دوستان کسی دیگه تو مسابقه ی بزرگ ما شرکت نمی کنه گفتم که خودم جوابشو بذارم و جایزه های نفیسمون رو خودم ور دارم!!!!

دایره ی زرد: آقای مرشد
دایره ی آبی: آقای احمدلو
دایره ی سبز: آقای اشتیاقی
و.... دایره ی قرمز: جناب آقای سبحانی(ااااااااا این که منم!!!!)

البته آقای نیکویی به طرز مشکوکی توی این عکس حضور نداشت که بعدا کاشف به عمل اومد که ایشون از بچه های کلاس 43 بودن که به طرز مشکوک تری توی بچه های کلاس ما نفوذ کردن!!!
همین دیگه!!!!
عرضی نیست!

دیدار کودک با فامیل خدا!!!

کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود
وبه ویترین فروشگاهی نگاه می کرد
زنی در حال عبور او را دید
او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید
و گفت: مواظب خودت باش
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم
کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید چون من از خدا خواسته بودم یکی نفر بفرسته اگه خودش نمی رسه یکی از فامیل اشو بفرسته

” خدا یک جوری با هر بنده اش لطف داره که انگار همین یک بنده را داره “

کوچیک آقای نیکبخت!!!

پست "چند عکس لو رفته از خواهران اوباما" به سفارش عزیز دلمون آقای نیکبخت از وبلاگ حذف شد.
به این میگن مخاطب سالاری ها!!!!


خاطره لطیف از دکتر شریعتی

دکتر علی شریعتی:
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست
که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود آن هم به سه دلیل:
اول آنکه کچل بود.
دوم اینکه سیگار می کشید.
و سوم – که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت!

..... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم
آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه:
زن داشتم ،سیگار می کشیدم وکچل شده بودم.

وتازه فهمیدم که خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران که ابراز انزجار می کند
ممکن است در خودش بوجود آید.

ناراحتم!!!

یه روزایی بود که ما ها باهم بودیم. توی کلاس 40 پیش دانشگاهی فروغ شهادت. روزای خیلی خوبی بود. خیلی خوب... اینقدر خوب بود که حتی از درس نخوندن خودمون هم ناراحت نمیشدیم. چون می دونستیم این روزا و این دوستا ممکنه دیگه تو دانشگاه خبری ازشون نباشه!!! اون روزا تموم شد حالا چیکار کنیم؟؟؟ سعید مرشد پیشنهاد داد: وبلاگ بزنیم!

وبلاگ زدیم. وبلاگ خوبی هم داشتیم. اولش بچه ها استقبال نکردن. ولی خدا رو شکر کم کم زیاد شدیم. اولش گفتیم که هر کسی با هر نظر و عقیده ای که میخواد بنویسه. همین جوری هم شد. بچه ها با هر نظر و عقیده ای خواستن نوشتن. اینقدر با نظر و عقیده ی خودشون نوشتن تا کار به جایی رسید که تو وبلاگ نویسنده ها به خواننده های عزیزمون توهین کردن. خواننده ها یه سری طرفدار این نویسنده شدن یه سری طرفدار اون نویسنده. بد تر از همه ی اینا نویسنده هامون که از قضا دوستای خوبی هم هستن واسه هم جوابیه صادر می کنن!!!

چند روزی نبودم. حالا که برگشتم گفتم یه سری به وبلاگ بزنم تا ببینم تو این چند روزی که نمیتونستم سر بزنم بچه ها چیکار کردن!! دیدم ماشاا... گل کاشتن!!! به مخاطب توهین شده و بچه ها واسه هم جوابیه صادر کردن!!!

ما یه هدفی داشتیم. هدفمون این بود که این وبلاگ رو بزنیم تا شاید خاطرات اون روزای خوب دیرتر فراموش بشه. هدفمون این بود که جمعمون جمع باشه و دانشگاه نتونه ما رو از هم جدا کنه. ولی....

Call Me When You Are Sober-Translate

اینم از ترجمه واسه دوستانی که درخواست داده بودن.


برای من گریه نکن
اگه عاشق من بودی
تو با من اینجا میموندی
تو منو میخوای
بیا منو پیدا کن
ذهنت رو آماده کن

من باید اجازه بدم زمین بخوری؟
همه چیزو ببازی؟
بنابر این شاید خودتو به یاد بیاری!!
نمیتونم باور کنم
ما فقط داریم خودمونو گول میزنیم
من از دروغ خسته ام
واسه تو خیلی دیره

برای من گریه نکن
اگه عاشق من بودی
تو با من اینجا میموندی
تو منو میخوای
بیا منو پیدا کن
ذهنت رو آماده کن

نمیتونم خودمو سرزنش کنم
از شرم مریض شدم
باید از بازی های خودت خسته شده باشی
<نمی دونم>
<نمی دونم>
تو نمیتونی قربانی ایندفعه رو هم بازی بدی
خیلی دیری...

برای من گریه نکن
اگه عاشق من بودی
تو با من اینجا میموندی
تو منو میخوای
بیا منو پیدا کن
ذهنت رو آماده کن

وقتی مستی از سرت پریده هیچوقت با من تماس نمیگیری
و فقط اونو میخوای چون دیگه تموم شده
دیگه تمومه

چطور من میتونستم بهشتم رو نابود کنم
چطور من میتونستم-تو هیچوقت واسه من نبودی

پس برای من گریه نکن
اگه عاشق من بودی
تو با من اینجا میموندی
به من دروغ نگو
<نمی دونم>
من ذهنتو آماده خواهم کرد...

پ.ن: اگه بعضی جاهاش اشکال داره به بزرگی خودتون ببخشید.
پ.ن.2: تا آخر هفته نیستم.(مثلا اون وقتایی که هستم چه گلی به سر وبلاگمون می زنم!!!)
پ.ن.3: فعلا...

Call Me When You Are Sober


Don't cry to me.
If you loved me,
You would be here with me.
You want me,
Come find me.
Make up your mind.

Should I let you fall?
Lose it all?
So maybe you can remember yourself.
Can't keep believing,
We're only deceiving ourselves .
And I'm sick of the lie,
And you're too late.

Don't cry to me.
If you loved me,
You would be here with me.
You want me,
Come find me.
Make up your mind.

Couldn't take the blame.
Sick with shame.
Must be exhausting to lose your own game.
Selfishly hated,
No wonder you're jaded.
You can't play the victim this time,
And you're too late.

Don't cry to me.
If you loved me,
You would be here with me.
You want me,
Come find me.
Make up your mind.

You never call me when you're sober.
You only want it cause it's over,
It's over.

How could I have burned paradise?
How could I - you were never mine.

So don't cry to me.
If you loved me,
You would be here with me.
Don't lie to me,
Just get your things.
I've made up your mind

Call Me When You Are Sober
Evanescence

خدا ناظر نیست!!

بچه ها در ناهارخوری مدرسه به صف ایستاده بودند.
سر میز یک سبد سیب بود که روی آن نوشته بود:
فقط یکی بردارید خدا ناظر شماست.
در انتهای میز یک سبد شیرینی و شکلات بود.
یکی از بچه ها رویش نوشت:
هر چند تا می خواهید بر دارید. خدا مواظب سیب ها است!!!   

پ.ن: این نوشته ها جوک نیستن! یه کم بهش فکر کنید.

نظر سنجی

در یک نظر سنجی از مردم دنیا سوالی پرسیده شد و نتیجه جالبی به دست آمد از این قرار:

سوال : نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟

و کسی جوابی نداد… چون

در آفریقا کسی نمی دانست غذا یعنی چه؟

در آسیا کسی نمی دانست نظر یعنی چه؟

در اروپای شرقی کسی نمی دانست صادقانه یعنی چه؟

در اروپای غربی کسی نمی دانست کمبود یعنی چه؟

و در آمریکا کسی نمی دانست سایر کشورها یعنی چه؟؟؟؟


پ.ن: میدونید وبلاگ چرا چند روزیه اینقدر دیر باز میشه؟؟؟

پ.ن.2: دوستان  لطف کنن  روزی یه پست...

پ.ن.3: منم یاد گرفتم پیام نویسنده بذارم!!!!

خدا هست ولی مشکل از ماست

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها دربارهٔ موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند، وقتی به موضوع خدا رسیدند. آرایش گر گفت من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر گفت کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشت. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد. مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشکرها هم وجود ندارند. آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم. مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موی بلد و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد. آرایشگر گفت نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند. مشتری تأیید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد

کل کل شعری حمید مصدق و فروغ فرخ زاد در شعر معروف سیب

”’حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳″
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

رومئو و ژوليت در محل کار!!

به: ژوليت
شماره نامه: ١٢٣٧٨٠٩
موضوع : درخواست عشق

خانم ژوليت عزيز،
بسيار خرسندم که به آگاهي شما برسانم که اين جانب از تاريخ شنبه ١٤ اکتبر به عشق شما گرفتار شده‌ام.
پيرو ملاقاتي که با هم در تاريخ ١٣ اکتبر در ساعت ٣ بعد از ظهر داشتيم ….. من خودم را به عنوان يک عاشق سينه چاک به شما تقديم مي‌نمايم.
اين علاقه نخست به مدت سه ماه به طور آزمايشي خواهد بود و به شرط سازش و تفاهم به صورت عشق دائم در خواهد آمد.
البته پس از تکميل دوره آزمايشي، به صورت کارآموزي قابل ادامه خواهد بود و انجام و ارائه ارزيابي اين طرح منوط به ترفيع مقام از عاشق بودن به همسر بودن مي‌باشد.
تمامي هزينه‌هاي متحمل شده براي خوردن قهوه و رفتن به گردش از ابتدا به طور مساوي به عهده هر دو طرف مي‌باشد.
لهذا بسته به حسن خلق شما، شايد من سهم بيشتري از هزينه‌ها را به عهده بگيرم و مسلما من به اندازه کافي بلند نظر خواهم بود که بخشي از مخارجي که به حساب شما است را تامين کنم..
بدين وسيله تقاضا مي‌کنم ظرف مدت ٣٠ روز از دريافت اين نامه نسبت به ارسال پاسخ مقتضي اقدام فرماييد. در غير اين صورت اين درخواست خود به خود و بدون اخطار لغو خواهد گرديد و اينجانب شخص ديگري را مد نظر قرار خواهم داد.
بسيار مشعوف خواهم شد در صورتي که خود مايل به قبول اين پيشنهاد نيستيد اين نامه را براي خواهر خود ارسال نماييد.
با تقدیم بهترين آرزوها براي شما
پيشاپيش از شما سپاسگزارم
ارادتمند
رومئو، مدير کار گزيني

خیر مقدم

آقا محمد هر چند شما تو کلاس 43 بودی ولی به جمع بچه های کلاس 40 خوش اومدی. منتظر پستای قشنگت هستیم.

راستی بی وفایی چند تا از بچه هارو به حساب کل بچه های کلاس 40 نذار. من که خودم مثلا ته معرفتم!!! (این آخرشو جدی نگیر)


بودن یا نبودن!!!

دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است

دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد

تولدش مبارک!!

سلام

دیروز نه پریروز! تولد آوریل لاوین جونم بود دلم نیومد که پست ندم. ولی از یه چیزی یه خورده شوکه شدم اونم اینه که تقریبا 10 روز پیش آوریل تو وب سابت شخصیش نوشته بود که داره از شوهرش (درک ویبلی) جدا میشه. البته نوشته بود که هنوز عاشق هم هستن و برداشت من از اون مطلب این بود که به خاطر اینکه برای مسائل کاری همدیگه مشکلی پیش نیارن دارن از هم جدا میشن. به هر حال هر حال هر جور که خودشون راحتن!!!

امیدوارم هر چه زودتر آلبوم بعدیشو منتشر کنه.

فعلا...

سلام

دو روز نبودم ولی برگشتم!!!

راستی اقا تب!!! (این تب مخفف کلمه ی تبریک هستش که ابداعی حاج آقا مرشده!! جهت اطلاع)

ایشالا با هم مهندس میشیم!! من یه سری مشکلات تو روند انتخاب رشته ی سراسریم پیش اومد که مجبور شدم برم دانشگاه آزاد. البته پیگیر کارام هستم که درستش کنم. فردا صبح میرم هم سازمان سنجش ولی خوب این کارا بدون آشنا و پارتی درست نمیشه . خودتون می دونین که!!! ولی خوب در هر صورت آزاد رو عشقه!!! راستی حاج سعید هر وقت برگشتی بزنگ.

موفق باشی.

فعلا...

سفر بخیر

برادر سعید مرشد!!

سفرت بخیر اما...

به ابن سینا به بابا طاهر

برسان سلام ما را!!!


شرمنده دیروز نتونستم بیام فرهنگسرا واسه خداحافظی. جون تو کار داشتم!

خوب از همین جا خداحافظ.

راستی تا شنبه نیستم...

فعلا...

My Happy Ending

Let's talk this over
It's not like we're dead
Was it something I did?
Was it something You said?
Don't leave me hanging
In a city so dead
Held up so high
On such a breakable thread

You were all the things I thought I knew
And I thought we could be

[Chorus:]
You were everything, everything that I wanted
We were meant to be, supposed to be, but we lost it
And all of the memories, so close to me, just fade away
All this time you were pretending
So much for my happy ending


You've got your dumb friends
I know what they say
They tell you I'm difficult
But so are they
But they don't know me
Do they even know you?
All the things you hide from me
All the shit that you do [CD version]
All the stuff that you do [radio edited version]

You were all the things I thought I knew
And I thought we could be

[Chorus]

It's nice to know that you were there
Thanks for acting like you cared
And making me feel like I was the only one
It's nice to know we had it all
Thanks for watching as I fall
And letting me know we were done

Avril Lavigne

My Happy Ending

خوب دیدم اون یکی نویسنده به شعر علاقه داره گفتم منم شعر بذارم تا تلافی اون روزایی که نبودم در بیارم. ولی خوب از اونجایی که من تو کار شعر و موسیقی فارسی نیستم دیگه مجبورم از این جور شعرا بذارم. اگه تو معنیش به مشکل بر خوردین بزنین تو سرویس ترجمه ی گوگل. راستی اینم بگم این خانم آوریل لاوین شاعر این اثر نیست و فقط خواننده اس که از قضا خواننده ی مورد علاقه ی من هستش.

فعلا...

سلام علیکم

خوب من یه چند وقتی وبلاگ نمی اومدم و تنبلی می کردم که پست بذارم ولی گذشت.......

از این به بعد روزی یه پست میذارم حالشو ببرید ولی اگه هر روز نشد هر 2-3 روز میذارم. باشه؟؟؟

از این به بعد هم پستام رو به رنگ صورتی نمی ذارم که وبلاگ یه شکل بشه و نظمش به هم نخوره.

کوچیک همتونم هستیما!!!

bikhial baba

azize man ye davaye kooooochoooloooo ke dige post zani nadare!!!! be jaye in kara ye kam gozasht dashte bash

sharmande finglish minevisam felan farsi nadaram

rasti emrooooozam ta 2 khabam bord!! sharmande ha!!! mamanam sedam zad vali bidar nashodam dige

مدیریت وبلاگ چه حالی میده!!!

در راستای اینکه مدیر وبلاگ حاج سعید مرشد چند روزی مسافرت تشریف بردن در زمان غیبت ایشون مدیریت وبلاگ قشنگمون به من واگذار شده. شدیدا خواهشمندم که برای تبریک هی دسته گل نفرستین دم خونمون!!!! این مدیریت و میز و دم و دستگاه به هیچکی وفا نکرده!!!

ولی عمرا مدیریت رو پس نمی دم!

قضاوت با شما

یه شب خانم خونه اصلا” به خونه بر نمیگرده و تا صبح پیداش نمیشه! صبح بر میگرده خونه و به شوهرش میگه که دیشب مجبور شده خونهء یکی از دوستهای صمیمیش (مونث) بمونه. شوهر بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای زنش زنگ میزنه ولی هیچکدومشون حرف خانم خونه رو تایید نمیکنن!

یه شب آقای خونه تا صبح برنمیگرده خونه. صبح وقتی میاد به زنش میگه که دیشب مجبور شده خونهء یکی از دوستهای صمیمیش (مذکر) بمونه. خانم خونه بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه. ۱۵ تاشون تایید میکنن که آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده!! ۵ تای دیگه حتی میگن که آقا هنوزم خونهء اونا پیش اوناست!!

مشهدالرضا

سلام

دوستان عزیز من فردا دارم میرم مشهد. میدونین یعنی چی؟؟؟

یعنی اینکه وبلاگ قشنگمون تا اخر هفته بی صاحب میشه!!!!

(بقیه ی نویسنده ها رفتن اردو جهادی)

البته کسی رو هم دعا نمی کنم بیخودی التماس دعا نگین!!!!

به درخواست های مشابه هم به دلایل کاملا شخصی جواب نمی دم!!!

فعلا بای

When You're Gone

I always needed time on my own
I never thought I'd need you there when I cry
And the days feel like years when I'm alone
And the bed where you lie is made up on your side

When you walk away I count the steps that you take
Do you see how much I need you right now

[Chorus]
When you're gone
The pieces of my heart are missing you
When you're gone
The face I came to know is missing too
When you're gone
The words I need to hear to always get me through the day and make it ok
I miss you

I've never felt this way before
Everything that I do reminds me of you
And the clothes you left, they lie on the floor
And they smell just like you, I love the things that you do

When you walk away I count the steps that you take
Do you see how much I need you right now

When you're gone
The pieces of my heart are missing you
When you're gone
The face I came to know is missing too
When you're gone
The words I need to hear to always get me through the day and make it ok
I miss you

We were made for each other
Out here forever
I know we were, yeah
All I ever wanted was for you to know
Everything I'd do, I'd give my heart and soul
I can hardly breathe I need to feel you here with me, yeah

When you're gone
The pieces of my heart are missing you
When you're gone
The face I came to know is missing too
When you're gone
The words I need to hear to always get me through the day and make it ok
I miss you

Avril Lavigne




عیسی زاده در درگیری های اخیر تهران!!!

تصحیح

توی پست برف شادی نوشته شده که اون برف شادی رو متقی خریده ولی من لازم می دونم که بگم اون برف شادی رو من خریدم تا اجر معنوی کارم از بین نره!!!

در ضمن با این آشکار سازی دست عوامل پشت پرده و همچنین اسکتبار جهانی و استعمار پیر رو شده و حنای اونا پیش ما دیگه رنگی نداره!!!

اخطار!!!

دوست عزیز و مدیر محترم وبلاگ

اگه قرار باشه تو این وبلاگ مطالب مغرضانه و افراطی سیاسی نوشته بشه من رسما این وبلاگ رو تحریم می کنم.

(البته شاید تحریم نکنم ولی تو هم دیگه از این چیزا ننویس!!!)

برمی گردم

استقبال!!!

 

آقا سلام

بچه های مارو باش چه استقبالی از این وبلاگ کردن!!!

اگه همین جوری ادامه بدن حجم وبلاگ از ۱۴۰ گیگ می زنه بالا!!!!