من و سهراب!
رفته بودم لب حوض
تا ببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده ی تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
وعفاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باد خدا را دیدی
همت کن و بگو ماهیان حوضشان بی آب است
باد می رفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا می رفتم
سهراب سپهری
پ.ن: این شعر رو قبل از اینکه برم مدرسه (یه چیزی تو مایه های 6 سالگی) حفظ کردم.هنوزم یادم نرفته! دم این حافظه ی بلند مدت گرم!!!!
پ.ن.2: معذرت به خاطر غیبت چند روزه (عمرا اگه فهمیده باشین دو سه روزی نبودم!!)
پ.ن.3: امروز ساعت 18 یعنی 3 ساعت دیگه امتحان میان ترم فیزیک دارم. خدا خودش رحم کنه هیچی نخوندم!!!!
دیگه چیزی یادم نمیاد اگه بعدا یادم اومد تو همین پست ضمیمه میکنم. همین!!