من برگشتم...........

سلام

یه دو هفته ای نبودم و حالا برگشتم ولی انگار تو این دو هفته دوباره گیر دادید به سیاست و دوباره به جون همدیگه افتادید مگه من نگفتم بچه های خوبی باشید...............

دفعه پیش آقای مرشد از من خواست که مسائل سیاسی کار نداشته باشم ولی انگار خود آقای مرشد ول نمی کنه بی خیال شو دیگه.........

از این به بعد هر کدام از نویسنده ها مطلب سیاسی بذارن که دقیقا به جبهه مقابل اشاره کرده باشه خودم حذفش می کنم.

شب یلدا مبارک

بعضی وقتا آدم یه چیزایی میبینه که ...

دیگه اینجوریش رو ندیده بودم . رفته بودم مسجد دانشگاه بوعلی هیئت . مداحه شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا . از تکرار چندباره ی بعضی عبارات - مثل : یا ابا عبدالله و بابی انت و امی و ... - که نمیدونم چرا در حالی که تو متن نیومده که چند بار تکرار شه و احتمالا به خاطر عرض ارادت بیشتره که بگذریم . رسیدیم به سلام - همونجا که مداحا میگن روی دو کنده ی زانو بشینین و تا حالا من ندیم که خودشون هم بشینن و این یکی که دیگه نوبرش رو اورده بود رو صندلی لم داده بود - . بعد از سلام چند خط هست - اللهم خص انت ... ـ که بعد از اون به سجده میرن . ولی این مداحه - که گفتم نوبرش رو اورده بود - بعد از سلام گفت به سجده برین - که طبق یه قانونه نانوشته خودش نرفت حتی بعد از زیارت - !!! منم دور و برم رو که نگاه کرده دیدم همه تو سجدن - البته پشت سرم رو ندیدم - . ولی من کم نیاوردم و تا خود سجده ی اصلی - ببین چه کار میکنن مداحا که برا زیارت عاشورا هم مجبوریم بگیم سجده ی اصلی - نشستم . فرداش ازش پرسیدم : ببخشید ! برا چی دیشب بعد از سلام گفتین بریم سجده ؟

گفت : علما نقل کردن که انسان در حالت سجده به خدا نزدیکتره و ما هم زودتر به سجده میریم که بیشتر به خدا نزدیک شیم و تو سجده چون میدان دید محدودتره حواس انسان کمتر پرت میشه !!!

گفتم : به نظر شما اگه لازم بود خود امام سجاد (ع) که زیارت رو نقل کرده نمیگفت که زودتر سجده برین ؟

گفت : شاید برای شما قابل هضم نباشه . ولی ما تو شهرمون بعضی بچه ها اصلا کل دعا رو تو سجدن !!! و بازم همون تو سجده انسان به خدا ... !!

من مونده بودم چی بگم به این آدم . یعنی چی میشد گفت ؟!!

ولی کاشکی میگفتم که اگه اینجوریه شما میخواید حمد و سورتون رو هم تو سجده بخونید که به خدا نزدیکتر باشین !!

بعضی وقتا بعضیها یه چیزایی میگن که من که سهلم از من گنده ترشم میمونه به این آدم چی بگه !!

والا !!!

پ.ن ۱ : امروز بعد از سه ماه ساعت ۸ صبح کلاس داشتیم . شیمی جبرانی گذاشته بود . داشتم دیوونه میشدم .منم چند وقته که جو گیر شدم همه ی کلاسا رو میرم داشتم دیوونه می شدم . همه بچه ها پاشده بودن لباساشون رو عوض میکردن من هنوز رو تختم بودم . بعد طی یک عمل انتحاری لباسام رو پوشیدم و موهامو شونه کردم و زودتر از اونا از خوابگاه زدم بیرون . همشون مونده بودن !

پ.ن ۲ : الحمدلله امروز بالاخره مجله ی بسیجمون - تلنگر - تو دانشگاه پخش شد . اگه گذاشتن براتون میذارم بخونید . اگرم نذاشتن متن خودم رو که توش نوشتم رو میذارم .

یا علی 

خدا رو شکر محرمتو / دیدم دوباره آقا جون

« السلام علی شیب الخضیب »

دوباره محرم اومد تا من به خودم بیام . دوباره محرم اومد تا از خواب بیدار شم . ۱۱ ماهه که دارم به سلیقه و خواست خودم زندگی میکنم و هر کاری میخوام میکنم. ولی این ماه میخوام دیگه به انتخاب خودت زندگی کنم. دیگه میخوام اونجور که خودت میخوای زندگی کنم . ولی تنهایی که نمیتونم این کار رو انجام بدم . به کمکت خیلی احتیاج دارم . ادرکنی یا ابا عبدالله .

به نظره من « امام حسین (ع) بیشتر از اونی که به میوندار احتیاج داشته باشه ٬ به جلودار احتیاج داره .بیشتر از اونی که به سینه زن احتیاج داشته باشه به تکبیر زن احتاج داره .»

من چند ساله که دیگه وقتی هیئت میرم بیشتر به مداح و سخنرانش دقت می کنم. مخصوصا سخنرانش که یه چیز هم یاد بگیرم . نه اینکه فقط سینه بزنم و بیام بیرون . البته منظورم از این حرف این نیست که سینه زدن ارزشی نداره . نه! منظورم اینه که وقتی میتونم بهره برداری بیشتری کنم از این ماه چرا نکنم. برا  همینه که از محرم پارسال میرم بیت الرقیه . که سخنرانش حاج آقای هاشمی نژاده و مداحی نداره . فقط حاج قربون اولش میاد زیارت عاشورا میخونه و بعدش سخنرانی شروع میشه و خود حاج آقا هم روضه و دعا  تمام . ولی امسال که تهران نیستم که بتونم بیام .از دوستایی که اونجا میرن یا هر جای دیگه سخت التماس دعا دارم .

بذار برا قمی ها هم یه هیئت معرفی کنم که یکی از زیباترین و در عین حال مهجورترین زیارات رو می خونه. هیئت آل یاسین . تو این هیئت زیارت ناحیه ی مقدسه رو میخونن که اون جمله ی اول هم از همون زیارت. به همه ی قمی ها پیشنهاد می کنم که حتما برن . تو چارمردون - مسجد الوندیه برگزار میشه که میرداماد هم مداحشه . بر و بچ تهران هم اگه جایی پیدا کردن که ناحیه بخونه حتما برن . اگر هم پیدا نکردن خودشون بخونن . چون خیلی زیباس . حتما ما رو هم دعا کنین. 

یا علی 

اهل دانشگاهم

روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم !
پیشه ام گپ زدن است.
گاه گاهی هم می نویسم تکلیف،می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود - چه خیالی - چه خیالی
می دانم که گپ زدن بیهوده است.
خوب می دانم دانشم کم عمق است.
اهل دانشگا هم،
قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز
عشق از پنجره ها می گیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
دزسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.

استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.
عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،
رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره۱۰دم دانشکده پشتک می زد.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف یک درس به فرماندهی رایانه،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.

اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم،

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره۲۰،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.

من به یک نمره ناقابل۱۰خشنودم
و به لیسانس قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.
خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید،
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،
تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است.
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!

و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم
و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم
و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است.
بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،
کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم.

محرم الحرام

باز ماه شورش عظیم خلق آمده است

وقت عزای عزیز رب فلق آمده است

 

باز وقت یادآوری نامه های کوفیان

هنگام مرور خلف وعده آن خاطیان

 

یاد آن هجده هزار نفر که ترسیدند

آنان که سر حسین را روی نی دیدند

 

یاد کوفه که دگر آماده جنگ شده

کوچه و خیابان دگر کم سنگ شده

 

سر و صدا فقط از بازار آهنگران است و بس

اینجا حرف ، حرف گوشواره کودکان است وبس

 

یاد کربلا و خیمه ها و لحظه های پر احساس

یاد مهربانی و ادب ، جانفدایی عباس

 

یاد رقیه که مدام پرسد آن نیزه داران کیستند ؟

مگر اینان از برای دوستی با ما نیستند ؟

 

یاد گل های زیبای زینب که پرپر شدند

یاد آن نوجوانان رعنا که بی سر شدند

 

یاد عبدا... ابن الحسن آن یتیم دلیر

که نه از آب ، که از عشق گشته سیر

 

یاد جایگاه عشق قاسم که همیشه در قلب هاست

هدیه دامادی او نعل های تازه ی اسب هاست

 

یاد رباب که گهواره خالی تکان می داد

پسر قد برافراشته اش را به همه نشان می داد

 

یاد غم اکبر که قد حسین را خم کرده است

همان داغی که قلب لیلا را ز غم کرده است

 

یاد عباس که کنار علقمه دو دست رعنایش قلم شد

آن علمداری که بی دست و بی چشم و بی علم شد

 

یاد بلند مرتبه شاهی که ز صدر زین افتاد

و آنگاه همه گفتند که عرش بر زمین افتاد

 

حسين بيشتر از آب تشنه لبيک بود اما افسوس که به جاي افکارش زخمهاي تنش را نشانمان دادند و بزرگترين درد او را بي آبي معرفي کردند.(دکتر شریعتی)

التماس دعا

MSMS

جهان عطر گل و شبنم گرفت از لبخند های تو

نسیم مست وزیدن شد اندر هوای تو

۱۸ سال پیش بود که جهان رنگ دیگری گرفت و آسمان اشک شوق ریخت و زمین صورتش گل انداخت از به دنیا آمدن پسری زیبا .

خدا به خود آفرین گفت و چشم مادری غرق اشک و دل پدری شادمان از به دنیا آمدن پسری زیبا .

یک سال و نیم پیش بود که با تو آشنا شدم . در پیش دانشگاهی فزوغ شهادت و هم اکنون به خود می بالم از داشتن دوستی عزیز . دوستی با مرام و ... .

 

قسم می خورم که دیگر تو را رها نکنم و تا آخر عمرم با تو باشم . البته اگر تو بمانی . آخه میدونی دیگه . گلچین روزگار و ... .

تولدت مبارک !

 پ.ن ۱ : سلام.

پ.ن ۲ : ببخشید دیگه . همین یدونه عکس رو بیشتر نداشتم . و الا میذاشتم . آخه فلشم گم شده . میخواستم یه کلیپ هم از محمد سعید متقی ثابت هم بذارم که تو اون بچه ها سر کلاس ادبیات از پشت صندلیش رو میکشن و تالاپ . میخوره زمین . ولی تو همون فلشس. اگه بچه دارن بذارن استفاده کنیم .

پ.ن ۳ : برای خواننده هایی که تو کلاسمون نبودن بگم که این آقا محمد سعید متقی ثابت یکی از بچه های گل کلاسمون بود که امروز تولدش بود . این آقا پارسال بنا به دلایلی نتونست درست درس بخونه و جای خوبی قبول نشد . ولی امسال عزمش رو جزم کرده و داره مثل ... میخونه که انشاالله یه جای خوب قبول شه . میگفت تو سنجش اولی شده بود ۲۵۰۰ کشوری و تو دومی ۱۶۰۰ . البته تقریبا و دقیقش یادم نیس .

پ.ن ۴ : آقا MSMS ببخشیداگه شعره اول زیاد خوب نبود .  آخه الان تو کافی نتم و خرجم داره میزنه بالا و نتونستم بیشتر فکر کنم. ببخشید . البته فدای سرت !

پ.ن ۵ : تا حالا درباره ی یکی اینقدر خالی نبسته بودم . دیگه دارم ... میارم .

یا علی

 

خدا لعنتشون کنه ...

میخواستم بگم :

خدا لعنتشون کنه اونایی رو که این جسارتا رو کردن!

خدا لعنتشون کنه اونایی رو که برای این کار زمینه سازی کردن !

خدا لعنتشون کنه اونایی رو که این عمل قبیح رو دیدن و حرفی نزدن و سکوت کردن !

خدا لعنتشون کنه اونایی رو که این کار رو دیدن و به جای محکوم کردن مسببانش ٬صدا و سیما رو محکوم کردن ! 

خدا لعنتشون کنه اونایی رو که ادعای پیرو راه امام شون گوش فلک رو کر کرده ولی حرفاشون ضد اونه !

می خواستم بگم ....!!!

دیدم دیگه اگه این آخریه رو بگم شاید سیاسی شه ...

ولی نه . من حرف سیاسی نمی زنم . اینایی که می گم اعتقاد و دینمه . زندگیمه . وجودمه .

پس میگم :

خدا لعنت کنه اونایی رو که وقتی طرفداراشون می گفتن « نه غزه نه لبنان ٬ جانم فدای ایران » سکوت کردن و چیزی نگفتن !

خدا لعنت کنه اونایی رو که وقتی طرفداراشون می گفتن « جمهوری ایرانی » که مخالف اسلام و مذهبمونه سکوت کردن !

خدا لعنت کنه اونایی رو که با سکوتشون مسبب این عمل شدن !

که سکوتشون از صد تا فحش هم بدتر بود .

خدا لعنتشون کنه !

بعدا اضافه شد : اگه بچه ها فکر می کنن که این مطلب من سیاسیه ( که من این فکر رو نمی کنم  و گفتم که این اعتقاد و مذهبمه ) میتونن این پست رو پاک کنن .

یا علی

داستان سیستان

در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیّدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند :‌« شرم باد این پیر ( بی پیر!) را ! »  ابوالفضل بیهقیِ دبیر – آغازه ی فصل بر دار کردن حسنک

« چه هتلی!بگو خرابه ی شام ! هتل آزادی را که شنیدیم خیال کردیم جایی است مثل هتل آزادی تهران ....  کف زمین خاک خالی بود . هنوز روی پله های ورودی یک تخته ی داربست گذاشته بودند که نشان از تردد فرغون داشت . باورمان نمی شد . تو که رفتیم از میان دسته ی کارگرو بنا ، دو نفر با کت و شلوار سرمه ای خاک آلود آمدند به استقبال . نشناختیمشان . خلج و به رخ از دفتر ره بری بودند . به گرد و خاک کت و شلوارشان که نگاه کردیم ، فهمیدیم که هیچ چیزی نباید گفت . رفتیم بالا ... یک نفر درها را روغن می زد . دو نفر با دریل و فنر لوله باز کنی فاضلاب دست شویی ها را باز می کردند ... چهار نفر هم با سطل و کف شور به جان دو سانتی متر خاک کف اتاق افتاده بودند. نفر دهم هم با توصیه های حیاتی اش ما را راه نمایی می کرد : « بی زحمت به پنجره ها دست نزنید . لوله هاشان خشک شده اند، کنده می شوند ، می افتند پایین رو سر مردم ! دست شویی نروید . درها قفل و کلید ندارند هنوز . لوازم تان را مراقب باشید . شب سرد می شود ، برای تان علاءالدین می آوریم . این هتل البته پتو هم ندارد . پرواز بعدی بچه های بیت می آورند . حمام البته هیچ مشکلی ندارد ، به جز آب گرم ... »

« شیعه و سنی مخلوط ایستاده بودند . البته توی بعضی قسمت ها از روی پلاکاردها می شد حدس که مردم به صورت طایفه ای ایستاده اند. میرشکارها هم شیعه هاشان و هم سنی هاشان کنار هم ایستاده بودند . شهنوازی ها هم . پیر مردی بین شان بود با مو و ریش یک دست سفید . سبیلش را تراشیده بود . شبیه اهل سنت بود ... دور سرش یک سربند بسته بود . گفتمش که به سمت من مگاه کند . با صدای بمی گفت : ما بسیجی هستیم ها . بسیجی آماده . ما را توی ارتش هم راه ندهند ، در بسیج خدمت می کنیم. به سربندش نگاه کردم . نوشته بود :‌یا امیرالمومنین حیدر  ... شیعه در ... نه ... مسلمان در هیچ چارچوبی نمی گنجد ... »

« از بیت خبر دادن که در ادامه ی سفر به دلیل مشکلات در تامین مکان اسکان ، باید همه ی گروه ها تعداد افرادشنا را کاهش دهند . یاد مصاحبه ای می افتم با یکی از فوتبالیست های جوان ایرانی که در آلمان بازی می کند . جایی گفته بود وقتی یک بازی کن ژاپنی به صورت آزمایشی به تیم ما اضافه شد ، دویست خبرنگار ژاپنی به آلمان آمدند برای تصویربرداری از تمرین های او ! آن وقت ما برای سفر ره بر در تامبن مکان استراحت مشکل داریم ، غذا هم فقط پلو مرغ می دهیم !! برای همین است که خبرنگاران ره بر با صفا از آب در می آیند ... روزنامه ها و شبکه های خبری خود باید هزینه ی خبرنگارشان را بدهند ... حتی سفرهای درجه دوی دولتی خودمان نیز ، اوضاع شان این گونه نیست . »

« ... من  و جعفریان هیچ انگیزه ای برای خرید نداشتیم ... دوری زدین ذاخل منطقه ی آزاد و خیلی زود خسته شدیم . و روی نیمکتی کنار خیابان ولو شدیم ... یک هو چشم مان افتاد به دو نفر که چهره هاشان آشنا بود . دو مرد جوان و دو خانم چادری ...

درست در یک زمان همدیگر را صدا زدیم ! محمد حسین ! رضا ! می بینی ؟ امتحانات نهایی خیلی وقت بود تمام شده بود ، اما خودشان دست بردار نبودند . پنهانی ردشان را گرفتیم . دو جوان لاغر اندام می رفتند داخل مغازه ها . قیمت می کردند . چانه می زدند و واقعیت آن است که چیزی نمی خریدند ... با خودشان و خانم هاشان آرام آرام می گفتند :

این جا هم گرانی است !

خدای بزرگ من!شکر می کنم تو را که در مملکتی می زیم که فرزندان بزرگترین مسئولش مانند مردم عادی در بازار راه می روند . مانند مردم عادی چانه می زنند و مانند مردم عادی خرید می کنند .و البته جز این نباید باشد ، اما آنقدر خلاف قاعده دیده ایم که قاعده مبهوت مان می کند ... هیچ کدام از مغازه دارهای پاساژ کویتی های منطقه ی آزاد چابهار ، بو نبردند که در شب جمعه آن دو جوانی که اجناس را برانداز می کردند ، فرزندان ره بر بوده اند ... آن قدر بچه ی وزیر و وکیل دیده ایم که با چهع تبختری روی زمین راه می روند و آن قدر آقا زاده دیده ایم که استخر و سونا و پیست را برای شان قرق می کنند که این رفتار عادی و معمولی مسعود و مجتبا اشکمان را در می آورد .»

تا حالا فکر کنم ۴ تا کتاب معرفرفی کردم ولی نمیدونم چند تاش رو خوندین . ولی این یکی رو حتما بخونید . به امیر نیکویی قسمتون میدم که حتما بخونین .از خیلی چیزا که قبلا ازشون اطلاعی نداشتین مطلع می شین .

این کتاب یادداشت های شخصی رضا امیرخانی تو سفر ره بر یه سیستان و بلوچستانه که سال ۸۱ بود . تو این کتاب آقای امیخانی بیشتر به حواشی سفر می پردازه تا متن اصلی و سخنرانیهای ره بر . البته نه اینکه اصلا حرفی از سخنرانی ها نزنه . نه! بلکه اون نکاتی رو که به نظرش مهم تر بود رو تو متن اورده . این کتاب پره از نکات ریز و بعضا تامل برانگیز سفر ره بری که چند تاش رو براتون اوردم . انشاالله بم اعتماد کنین و این یه کتاب رو بخونین .

پ.ن۱ : سلام ( البته با تاخیر )

پ.ن ۲ : قرار بود امروز ساعت ۲ با بسیج بریم نطنز . سایت انرژی هسته ای . ولی نشد . یعنی عقب افتاد و حالا کی می برن خدا می دونه .

پ.ن ۳ : نمی دونم پریروز سخنای ره بر رو شنیدین یا نه . ولی امیدوارم شنیده باشین.

پ.ن ۴ :یادتون نره کتاب رو بخونید ...

پ.ن ۵ : ببخشید چند روز بود نیومده بودم . نگران که نشده بودین ؟

پ.ن ۶ : تا بعد ...

یا علی

 

این کرم پیر از پیله دراومد

سلام به بروبکس باحال

چطورین سعیدان و امیر و محمد ؟

من که حالا خیلی حالم بهتره و از اون حالتم در اومدم . این دانشگاهم جای بی خودیه ها خداییش دم همون کلاس خودمون گرم . فکر کنم با حال ترین دوره تحصیلیه هممون باشه من که خیلی بهم خوش میگذشت . البته این جا هم جای بدی نیستا در نوع خودش هتلیه اما بچه های باحال توش کم پیدا می شن اما بالاخره پیدا میشن ولی خوب مث پارسال نیست که کمپلت هتل بودیم تازه همه از یک جنس بودیم ( منظوره اون جنسیت نیستا منظورم مرام و منش بچه هاست ) این جا آدما با عقاید خیلی متفاوت هستن و این خیلی منو اذیت می کنه اما به هر حال من همون بچه مسلمون خیابون پیروزی می مونم و هیچ وقت زندگی اونجوریو به زندگیه خودم ترجیح نمی دم . اینا که می نویسم ریشه در یک داستانی داره که تو دانشگاه برام اتفاق افتاد و منو بدجوری چند وقتی به هم ریخت اما حالا خوشحالم که همه چی تموم شد و من هیچ تغییری نکردم

دوست نداشتم اینا رو بگم اما اگه اینارو نمی گفتم مطمئنا می ترکیدم

از این به بعد زود زود میام مطلب می ذارم

پ.ن ۱ : از دوستانی که از این ماجرا چیزی می دونن از جمله آقا سعید سبحی و امیر تتلو خوارش می کنم که از موارد تابلو استفاده نکنن چون ممکنه کسی از دانشگاه به وبلاگ سر بزنه و تابلو بشه

پ.ن ۲ : همه ی این داستانا توی خودم درست شد و به هم ریخت پس از بچه های یونیور هیچ کس هیچی نمی دونه و سعی هم نکنه که فضولی کنه ...

گود بای .......................................................

تــولــدت مبــارک

سعید حسینی پور     متولد ۲۰. ۹. ۷۰        دانشجوی مهندسی آمار دانشگاه قزوین

سعید جان نوزدهمین بهار زندگانیت مبارک.

 

خبر فوری

سلام به تمامی بجه های گل

من به دلیل اثاث کشی و دوری از اینترنت ADSL یه حدود 2 هفته نیستم (اینو گفتم که بگم ADSL دارم )

بچه های خوبی باشید دست به چیزی نزنید حرف مامان مرشد و گوش بدید پست های بد نذارید!!!!!!!!!!!!!!!!

باشه؟

خداحافظ.................

دانــشـــجـــو

** روز دانشجو مبارک **

دانشجو در کشورهای مختلف به قلم طنز

ژاپن : به شدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازه .

هند : پس از چند سال درس خوندن درگیر جریان ازدواج میشه و هم زمان برادر دو قولوش رو که سالها گم شده بود پیدا می کنه ، اون با همسر دلخواهش عروسی می کنه و همه چیز به خوبی و خوشی تموم می شه .

عراق : مدام به تیرها و خمپاره ها تروریستها جاخالی می ده و مدام به فکر حل مشکل کشورشه و در صورت زنده موندن درس می خونه .

چین : درس می خونه و در اوقات فراغت مشابه یه مارک معروف خارجی رو می سازه و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشه .

گینه : منتظره تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح بشه تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخونن .

پاکستان : به شدت درس می خونه تا در صورت کسب نمره ی ممتاز به عضویت القاعده یا گروه طالبان و یا دیگر گروههای تروریستی در بیاد .

اوگاندا : درس می خونه و در اوقات بیکاری بین کلاس چند نفر از بچه های بغلی رو می کشه .

انگلیس : نسل دانشجوی انگلیسی رو به انقراضه و به احتمال به زودی منقرض میشه ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس خونن .

ایران : سر کلاس عمومی یا نمی ره یا چرت می زنه و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسه ! لیگ تمام کشورهای مطرح جهان رو دنبال می کنه ! عاشق عبارت " خسته نباشید " البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس ! هر روز دو پرس غذای دانشگاه رو می خوره و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گه و ...

حق با کدام راننده است ... ؟

راننده ای را فرض کنید که در حال دعوت مسافران به سمت وسیله نقلیه خود است و از آنها می خواهد تا خودروی او را که کامل ترین و پیشرفته ترین خودرو است انتخاب کنند. او به مسافرانش اطمینان می دهد که نه تنها این خودرو کاملترین است بلکه خود او نیز راننده ای ماهر و حاذق است که به تمام پیچ و خم جاده و خطرات آن آشناست . بنابراین ادعا می کند که تنها با این وسیله و این راننده در سلامت به مقصد خواهند رسید.

بدیهی است که اگر شما با چنین راننده ای مواجه شوید، تلاش می کنید تا از صحت ادعای او اطمینان حاصل کنید. برای همین ابتدا از او مدارک مستدلی طلب می کنید که حکایت از برتری این خودرو و همچنین برتری راننده آن کند. پس از اطمینان از گواهینامه و تمام ویژگی های خودرو و راننده، به رسیدن به مقصد خود را به آنها می سپارید.

حال فرض کنید که پس از طی مسافتی از راه و اطمینان بیشتر از صحت ادعاهای راننده درباره تسلط او بر جاده و برتری خوروی وی ، ناگهان راننده این وسیله کامل و جامع ادعا می کند که بیش از این نمی تواند شما را همراهی کند، بنابراین مجبور به ترک خودرو و مسافران آن است! با بررسی ها متوجه می شوید که عذر او موجه و واقعا امکان همراهی با شما را ندارد ، اما تکلیف ما در ادامه این مسیر پر پیچ و خم چیست ؟ هزاران راه انحرافی در برابر ماست ! علاوه بر اینها چه کسی بر تمام امکانات و ویژگی های این خودروی کامل تسلط دارد ؟

باز هم بدیهی است که ما از این راننده عاقل سئوال می کنیم اکنون که امکان همراهی با ما را نداری ، آیا برای پاسخ به دغدغه ها و سئوالات ما چاره ای اندیشیده ای؟ چه کسی با پیچ و خم جاده آشناست؟ قرار است فرمان این ماشین پیشرفته در دستان چه کسی قرار گیرد؟

در برابر این سئوالات اما راننده چند پاسخ می تواند ارائه دهد : یک پاسخ این است که راننده سکوت کند و هیچ نکته ای در باره حل این مشکل از خود به جای نگذارد! پاسخ دیگر این است که بگوید شما به عنوان مسافران این وسیله نقلیه می توانید از میان خود یک نفر را به عنوان راننده انتخاب کنید و اما آخرین پاسخ محتمل این است که ضمن معرفی راننده ای جدید، بگوید من در این باره از قبل اندیشیده ام و شما را بلاتکیف رها نمی کنم . هر کس به من اطمینان دارد ، پس از من هم به رانندگی و مسیری که این فرد معرفی می کند اطمینان کند.

قطعا پاسخ اول بر خلاف عقل است و پاسخ دوم نیز اطمینان آور نیست چون فرض بر این است که هیچ یک از مسافران به این خودرو و جاده پیش رو تسلط ندارند . تنها انتخاب راه سوم نشانه عقل و تدبیر راننده و صحت انتخاب ابتدایی ماست .

اکنون این مثال را در قالب یکی از مهم ترین وقایع تاریخ اسلام پیاده می کنیم . یادداشت امروز در حقیقت پاسخ به سئوالی است که حدود هزار و چهارصد سال است در برابر جوامع اسلامی قرار گرفته.

پیامبر گرامی اسلام در حقیقت راننده خودروی کاملی به نام اسلام است . او ما را دعوت کرد با ورود به اسلام مسیر انسانیت را بدون انحراف طی کنیم . ما با رویت معجزات این پیامبر و همچنین برنامه های کاملی که اسلام برای انسان ها داشت این دین را پذیرفتیم . پس از سالیانی ناگهان پیامبر اسلام از همراهی ما در ادامه مسیر عذر خواست و به امر الهی بنا شد تا فرشته مرگ به سراغش آید مانند همه انسان ها اما تکلیف ما که اسلام را پذیرفته بودیم چه بود ؟ چه کسی باید ما را در برابر این همه جاده انحرافی سالم به مقصد برساند؟ چه کسی پس از نبی اکرم اشراف کامل بر این دین دارد ؟

از پیامبری که به او اعتماد کرده ایم درخواست می کنیم که ما را راهنمایی کند . برای پیامبر خدا نیز مانند آن راننده چند پاسخ می توانیم فرض کنیم : نخست این که بگوییم پیامبر اسلام در این باره سکوت کرد و هیچ راه حلی را در برابرمان قرار نداد. این همان پاسخی که بسیاری از علمای اهل سنت به آن معتقدند اما با این فرض آیا به نوعی در عقل فردی که او را عاقل ترین عاقل ها می دانیم تردید نکرده ایم؟ چنین پاسخی را از یک راننده نمی پذیریم و آن را بر خلاف عقل می دانیم آن وقت چطور از پیامبری که اعقل عقلاست بپذیذیم! پاسخ دوم این است که معتقد باشیم پیامبر اسلام راه حل را به مردم سپرده است. بنا براین فرض هر کس که مورد نظر و اجماع مردم بود ، سکاندار این کشتی در برابر طوفان ها و راه های انحرافی است ! در این فرض هم باز نبی اکرم رسالتش را کامل نکرده چون شاید عده ای با فریب مردم ، خود را به آنها تحمیل کنند. بنا براین تنها راه حل درست و مبتنی بر عقل این است که پیامبر در این باره تکلیف مردم را مشخص کرده و نعمت را تمام و دین را به اکمال رسانده باشد. او باید جاکعه اسلامی را از بلا تکلیفی بیرون بیاورد و این اقتضای عصمت و عدالت رسول خداست.

غدیر خم همان لحظه تاریخی است که پیامبر به امر الهی بشر را از بلا تکلیفی پس از خود نجات داد و آنها را سرگردان رها نکرد. من کنت مولا فهذا علی مولا.

حمید رسایی : نماینده ی مجلس

پ.ن : سلام...

پ.ن۲ : عیدتون مبارک !

پ.ن۳ : یا علی 

:::** کم ارزش ترین پولهای دنیا **:::


زیمبابوه (بزرگترین اسکناس برابر با 10 میلیون دلار زیمبابوه)
هر ده میلیون دلار زیمبابوه برابر با حدود 4 دلار آمریکا





ویتنام (بزرگترین اسکناس برابر با 500 هزار دونگ ویتنام)
هر پانصد هزار دونگ ویتنام برابر با حدود 31.37 دلار امریکا





ایران (بزرگترین اسکناس برابر با 50 هزار ریال ایران)
هر پنجاه هزار ریال ایران برابر با حدود 5 دلار امریکا




سائوتومه (بزرگترین اسکناس برابر با 50 هزار دوبرا سائوتومه)
هر پنجاه هزار دوبرا سائوتومه برابر با حدود 3.47 دلار امریکا




گینه (بزرگترین اسکناس برابر با 10 هزار فرانک گینه)
هر ده هزار فرانک گینه برابر با حدود 2.33 دلار امریکا





همه جا باید رد پای ایران باشه..........

فلسفه بافی ها برای در چاه افتاده!

روزي مردي داخل چاهي افتاد و بسيار دردش آمد
يک روحاني او را ديد و گفت :حتما گناهي انجام داده اي
يک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت
يک روزنامه نگار در مورد دردهايش با او مصاحبه کرد
يک يوگيست به او گفت : اين چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند
يک پزشک براي او دو قرص آسپرين پايين انداخت
يک پرستار کنار چاه ايستاد و با او گريه کرد
يک روانشناس او را تحريک کرد تا دلايلي را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پيدا کند
يک تقويت کننده فکراو را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است
يک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود يکي از پاهات رو بشکني
سپس فرد بيسوادي گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بيرون آورد

پ.ن: از این به بعد کمتر میام. ولی میام نگران نباشین!!!

پ.ن.2: خودم یه وبلاگ زدم ولی آدرسشو به هیچ کس نمیدم!

همین...

علی (ع)

الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا

 

من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله

هر کس من نسبت به او از خویش صاحب اختیارتر بوده ام این علی هم نسبت به او صاحب اختیارتر است . خدایا دوست بدار هر کس علی را دوست بدارد ، و دشمن بدار هر کس او را دشمن بدارد ، و یاری کن هرکس او را یاری کند ، و خوار کن هرکس او را خوار کند .

 

** عید ولایت بر تمام شیعیان مبارک **

دوره  گرد ...

ياد دارم يك غروب سرد سرد ...
ميگذشت از توي كوچه دوره گرد:


دوره گردم ، كهنه قالي ميخرم
دست دوم جنس عالي ميخرم


گرنداري كوزه خالي ميخرم ...
كاسه و ظرف سفالي ميخرم


اشك در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهي زد وبغضش شكست

اول سال است و نان در خانه نيست
اي خدا شكرت ولي اين زندگيست؟!


بوي نان تازه هوش از ما ربود ...
اتفاقا مادرم هم روزه بود ........


چهره اش ديدم كه لك برداشته
دست خوش رنگش ترك برداشته


سوختم ديدم كه بابا پير بود...
بدتر از اين خواهرم دلگير بود .


باز آواز درشت دوره گرد ...
پرده انديشه ام را پاره كرد :


دوره گردم ، كهنه قالي ميخرم
دست دوم جنس عالي ميخرم


خواهرم بي روسري بيرون دويد؛
گفت: آقا سفره خالي ميخريد!!!


 محمدرضا یعقوبی

پ.ن ۱ :سلام .

پ.ن ۲:بزرگترین اقیانوس جهان آرام است پس بزرگ باش تا آرام باشی ...

پ.ن۳: امروز ساعت ۳ و نیم برا قم بلیط دارم .

یا علی

10000 روز گذشت...

 

 

حاج احمد متوسلیان

کاظم اخوان

 كاظم اخوان خبرنگارنبود‌، محمدحسين نواب هم كه دربوسني شهيدشد خبرنگارنبود، مهدي فلاحت‌پور هم كه درلبنان براثر بمباران هواپيماهاي‌اسرائيلي تكه‌تكه شد، خبرنگارنبود!!
خبرنگاري كه بايداز او تجليل‌شود‌، آن‌كسي‌است كه به‌انواع جرم‌ها به ‌زندان افتاده‌باشد. خبرنگار قابل‌تقدير، آن‌است كه هرلحظه رنگ عوض‌مي‌كند. خبرنگارآن‌است كه از روي‌دست خارجي‌ها ديكته‌مي‌نويسد. خبرنگار آن‌است كه ازبيگانگان دست‌خوش دريافت‌مي‌دارد. خبرنگار آن‌است كه دربرابر استعمارگران، تا زانوخم مي‌شود. خبرنگار آن‌است كه...
البته عجيب‌نيست در مراسمهايي!که به اسم خبرنگار از سوي هر دو جناح برگزار مي شود  اسمي ازكاظم اخوان‌‌، فلاحت‌پور ونواب برده‌نشود.

بااين‌حساب، خبرنگارمعصوم است. هركار كه‌كرد، حرمت خبرنگاري‌اش محفوظ ‌است. جاسوس هم كه‌باشد، چون خبرنگاراست، براي حضرات قابل‌احترام وستايش است. خائن به‌كشور كه جاي‌خود رادارد. حال‌مي‌خواهد دربرلين، ارزش‌هاي‌انقلاب و بيست‌ودوسال رشادت وحماسه را به‌تمسخربگيرد، يا اين‌كه درمطبوعات‌مرموز داخلي، به‌زدن تيشه به‌ريشه‌هاي اسلام وانقلاب‌بپردازد و دنبال براندازي نرم باشد!. با اين‌تعريفي كه اين سالها از سوي آقايان  ازخبرنگار ارائه‌شد‌، بايد با صداي‌بلند اعلام‌كرد:
نه ‌اخوان خبرنگاربود، نه‌نواب، نه‌فلاحت‌پور، نه‌حتي صارمي. خبرنگار فقط آن‌است كه راديو‌آمريكا و بي.‌بي.‌سي از او به‌نيكي ياد‌كنند و سنگش را به‌سينه بزنند

به اینجا هم سر بزنید و همچنین و باز هم همچنین . ببخشید ها زیاد شد . ولی این یکی آخریشه .

یا علی

لــیــلــی و مـــجـــنـــون

گــلـــه می کرد ز مجنـــون لیـلی

که شــــده رابــطه مان ایـــمیــلی

 

حیــــف از آن رابــطـــه انـســـانی

که چنین شد که خودت می دانی

 

عشق وقتی بشود دات کــــامی

حاصلش نیست به جز ناکــــامی

 

بهرت ایـــمیل زدم پــیـشتــــــرک

جای سابجگت نوشتم بـــه درک

 

به درک گر دل من غمگیــن است

به درک گر غم من سنگیـن است

 

به درک رابـــطه گــره خورده تــرک

قطـع آنهــم بــه جهــنم بــــه درک

 

آن قـــدر دلـــخـور از ایــن ایـمیـلم

کـه بــه ایـــن رابـــطه بی میـــلـم

 

مرگ لیــلی نــت و مــت را ول کن

هـــمـه را جـای ok  کـــنــسـل کن

 

off کـــن کــامپـیـوتـــر را جـــــــــانم

 یـــار من بـــاش و بـبـیـن من on ام

 

اگــرت حـرفـی و پـیـغـامی هســــت

روی کــــاغــذ بــنـــویــــس بــا دست

 

نـــامه یــــک حــالـــت دیــــــــگر دارد

خــــــــط تـــو لـــطـــف مـکــــــرر دارد

 

کـــــــرد reply بـــه لیـــلی مجنــــون

که دلم هست از این سابجکت خون

 

بــــاشه فردا تــلفن خواهـــم کــــرد

هرچه گفتی من همان خواهم کرد

 

زودتـــر پـــیــش تــــو خــواهم آمـــد

هی مرتـــب بـــه تــو سر خواهم زد

 

راســـت گـفتی تـــو عـزیــزم لیـــلی

دگـــر از مــن نـــرسد ایـــمیــــــــــلی

 

نــــــامه ای پــست نمــوده ام بهــرت

بــــه امیــدی کـــه ســـر آیــد مهــــرت  

 

شاید مادرزنتون بخواد شما رو هم امتحان کنه

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»

من و سهراب!

رفته بودم لب حوض
تا ببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده ی تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
وعفاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باد خدا را دیدی
همت کن و بگو ماهیان حوضشان بی آب است
باد می رفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا می رفتم

سهراب سپهری

پ.ن: این شعر رو قبل از اینکه برم مدرسه (یه چیزی تو مایه های 6 سالگی) حفظ کردم.هنوزم یادم نرفته! دم این حافظه ی بلند مدت گرم!!!!
پ.ن.2: معذرت به خاطر غیبت چند روزه (عمرا اگه فهمیده باشین دو سه روزی نبودم!!)
پ.ن.3: امروز ساعت 18 یعنی 3 ساعت دیگه امتحان میان ترم فیزیک دارم. خدا خودش رحم کنه هیچی نخوندم!!!!
دیگه چیزی یادم نمیاد اگه بعدا یادم اومد تو همین پست ضمیمه میکنم. همین!!



معمای ریاضی 2

سلام عیدتون مبارک

اون معمای قبلی رو که هیچ کسی نتونست حلش کنه (واقعا که به شما ها هم میگن دانشجو ؟!)

حالا ببینم این یکی رو چه کارش می کنید.

در جدول زیر اعداد ۱ تا ۹ را طوری قرار دهید که مجموع اعداد در هر ردیف افقی و عمودی و مورب برابر ۱۵ شود.(جدول ۳ در ۳ می باشد ) ممکنه بالا نیاد

* از هر عدد فقط یکبار می توانید استفاده کنید.

*پاسخ های خود را تا ۱۰/۹/۸۸ به nikouei1990@gmail.com ارسال کنید و جایزه بگیرید.

اگر کریستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود

ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند٬ چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای٬ باید وقتشرا به جواب دادن به همسرش٬ در مورد سوالات ذیل می گذراند:
- کجا داری میری؟
- با کی؟
- واسه چی؟
- چطوری دارین می رین؟
- کشف چی؟
- چرا فقط تو؟
- تا تو برگردی من چیکار کنم؟!
- می تونم منم باهات بیام؟!
- کِی برمی گردی؟
- برای شام خونه ای دیگه؟!
- واسم چی میاری؟
- تو عمدا این برنامه رو بدون من ریختی٬ اینطور نیست؟!
- جواب منو بده؟
- من می خوام برم خونه مامانم!
- من می خوام تو منو اونجا برسونی!
- دیگه هیچوقت به این خونه برنمی گردم!
- منظورت چیه "اوکی"؟!
- چرا جلوم رو نمی گیری؟!
- من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چی هست؟
- تو همیشه اینجوری رفتار می کنی!
- آخرین بار هم همین کار رو کردی!
- می بینم این روزها داری یه کارهایی می کنی!
- من هنوز نمی فهمم٬ مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده!
 
 ظاهرا در مورد این یک موضوع٬ تمام فرهنگها به طرز وحشتناکی با هم وجه مشترک دارند.
 در ضمن٬ خوب شد کریستوفر کلمبوس مجرد بود

... و فقط خاطره هاست ...

در گذر گاه زمان خیمه ی شب بازی دهر

با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد

عشقها می میرند      رنگها رنگ دگر می گیرند

و فقط خاطره هاست

که چه شیرین و چه تلخ           دست ناخورده به جا می ماند

اخوان ثالث

پ.ن۱ : الان قمم . (خب که چی؟!)

پ.ن۲ : خیلی وقت بود یه هیئت نرفته بودم. بالاخره امشب رفتم. از بس هیئت نرفته بودم و منم عادت ندارم که زیارت عاشورا بخونم بعضی جاهاش رو یادم رفته بود.

پ.ن۳ : خیلی التماس دعا . مخصوصا اگه عرفه رفتین ما رو از یاد نبرین که خیلی محتاجیم ...

یا علی

...سوغات ایتالیا....بسی جالیب

روزي روزگاري يك زن قصد مي‌كنه تا يك سفر دو هفته‌اي به ايتاليا داشته باشه... شوهرش اون رو به فرودگاه مي‌رسونه و واسش آرزو مي‌كنه كه سفر خوبي داشته باشه... زن جواب مي‌ده: "ممنون عزيزم، حالا سوغاتي چي دوست داري واست بيارم؟"... مرد مي‌خنده و مي‌گه: "يه دختر ايتاليايي!"... زن هيچي نمي‌گه و سوار هواپيما مي‌شه و مي‌ره... دو هفته بعد وقتي كه زن از مسافرت برمي‌گرده، مرد توي فرودگاه مي‌ره استقبالش و بهش مي‌گه: "خب عزيزم مسافرت خوب بود؟"... زن: "ممنون، عالي بود!"... مرد مي‌پرسه: "خب سوغاتي من چي شد پس؟"... زن: "كدوم سوغاتي؟"... مرد: "هموني كه ازت خواسته بودم... دختر ايتاليايي!"... زن جواب مي‌ده: "آهان! اون رو مي‌گي؟ راستش من هر كاري كه از دستم بر مي‌آمد انجام دادم! حالا بايد 9 ماه صبر كنيم تا ببينيم پسر مي‌شه يا دختر...تمام

رای به استاد شجریان برای بهترین صدای تاریخ...

در انتخاب بهترین صدای تاریخ از بین 120 خوانندهمشهور جهان به استاد آواز ایران استاد شجریان رای دهید. این کمترین کاریستكه میتوانیم برای تشکر از استاد مان انجام دهیم.

کافیست كه روی عکس استاد روی علامت مثبت کلیک کرده و بعد از گذاشتن کامنت گزینه all done را کلیک کنید اگر قصد انتخاب خواننده دیگری را ندارید

راهنمایی :بعد از لود شدن تمام صفحه در قسمت فلش سایت به سمت راست حرکت کنید تا به حرف s برسید که نوشته Mohammad Reza

برای شرکت در نظر سنجی روی لینک زیر کلیک کنید:

............ داری پارک کن

نخستين ترانه

ما همه از یک قبیله ی بی چتریم
فقط لهجه هایمان ، ما را به غربت جاده ها برده است
تو را صدا می زنم که نمی دانم
مرا صدا می زنم که کجایم
ای ساده روسری که در ایستگاه و پچ پچه ها
ای ساده چتر رها که در بغض ها و چشم ها
تو هر شب از روزهای سکوت
رو به دیوار به خوابی می روی
تو هر شب از نوارهای خالی که گوش می دهی
باز می گردی
ما همه از یک آواز
کلمات را به دهان و کتابخانه آوردیم
شاید آوازهایمان ، ما را به غربت لهجه ها برده است
ای بغض پرکنده در غربت این همه گلوی تر
ای تو را که نمی دانم
ای مرا که کجایم
کسی باید از نوارهای خالی به دنیا بیاید
کسی باید امشب آواز بخواند
کسی باید امشب
با غربت جاده ها و لهجه ها
به قبیله ی بی چتر برگردد
ما همه از یک گلوی پر از ترانه رها شده ایم
فقط سکوت هایمان ، ما را به غربت چشم ها برده است
کسی باید امشب
نخستین ترانه را به یاد آورد

همين ...

بی فکر

چند وقتیه که عادت کردم که وبلاگای مختلف میرم و متن هاشون رو می خونم و کامنت میذارم که : خیلی متن جالب و قشنگی بود .یعنی در همین حد . فقط میگم چه قدر قشنگ بود و از وبلاگ میام بیرون و یه ربع بعد یادم میره که اصلا اون مطلب چی بود و در چه مورد بود و اصلا برا چی گفتم خیلی جالب بود؟!شاید فقط به خاطر اینه که بگم منم اومدن وبلاگتون رو دیدم .یا شاید هم میخوام بگم به وبلاگ من هم سر بزنین . ولی اگه تا حالا فقط یک از اونا رو خونده بودم و فهمیده بودم و روش فکر کرده بودم وضعم اینجوری نبود. برا همین از این به بعد یا نظر نمیذارم یا بعد از اینکه اون متن رو فهمیدم و بش عمل کردم و باورش کردم نظر میذارم . حتی شده که خودم هم یه متنه زیبا گذاشتم و منتظر موندم که یکی بیاد یه نظر بذاره و تعریف کنه که چقدر قشنگ بود این مطلبت و دمتگرم و از این چیزا . ولی از این به بعد سعی می کنم که دیگه منظر نمونم که کسی بیاد تعریف کنه .

پ.ن۱: ببخشید چند وقته کم پیدام . آخه درگیره نشریه ی بسیجم و انشاالله هر وقت چاپ شد اگه اجازه دادن اینجا هم میذارم .

پ.ن ۲ : انشاالله ۳ شنبه ی این هفته میخوام یا تهران برم یا قم . تا هر چه پیش آید و خوش آید .

یا علی