آب طلب نکرده
سلام. این دفعه میخوام یه شعر تکراری بذارم. این شعر رو قبلا گذاشته بودم. ولی خیلی قبل. حالا هر کی خونده بازم بخونه چون واقعا میرزه و هر کی هم نخونده بخونه:
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند "صبح" تو را "ابرهای تار"
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانیات کنند
فاضل نظری
پ.ن۱: دیروز برا چند تا از رفیقام یه بیت از حافظ فرستادم که:
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد / مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم.
بعد از چند ثانیه یکیشون این جوابو بم داد: ممنون !!!
پ.ن۲: آقا سعید شما سرور مایی! این حرفا چیه . اصلا وبلاگ با حضور شما گرما یافته و شما نباشی ...
یا علی مددی
+ نوشته شده در یکشنبه سوم آبان ۱۳۸۸ ساعت 17:56 توسط سعید مرشد
|