سلام. بالا هذیون ننوشتیم ها. اسمه یه رمانه. حالا شما چه جوری خوندینش؟

Biotan یا bivtan یا boyooten یا bi vatan . حالا هرکدوم رو خوندین بدونید درستش آخریه . یعنی: bi vatan .حالا اگه معنیش رو میخواید بدونید معنیش اگه اشتباه نکنم یه چیزایی تو مایه های بی رگ میشه.

این رمان تو ادامه رمان «ارمیا»ست که اگه اونو خونده باشید بهتره . وگرنه خیلی به هم ربط ندارن. حالا چرا دوباره از ارمیا استفاده شده خود آقای رضا امیرخانی تو متن کتاب اشاره کرده که:

«میان این همه آدم که یا داشتند نزول می گرفتند یا نزول می دادند یا داشتند رشوه می گرفتند یا می دادند یا می گرفتند یا می دادند گشتم و گشتم دنبال یک آدم معمولی و هیچ کسی را نیافتم. عاقبت مجبور شدم از کتاب اول م این ارمیا را بردارم و بیاورم.»

کل این رمان تو آمریکاس : منهتن . تو بعضی جاهای داستان ارمیا با یه شخصیت که یکی از دوستای شهیدشه صحبت میکنه به اسم سهراب. البته رفیق صمیمیش تو رمان «ارمیا» مصطفا بود. حالا چرا اینجا یا سهراب که فقط تو چند جای رمان « ارمیا» بود  صحبت میکنه من نمیدونم. اگه میدونین به منم بگین. بعضی جاها که سهراب با ارمیا صحبت میکنه حرفای جالبی می زنه . مثل این چند نمونه:

«همه ی ما را تلویزیون ساخت است! ما ایرانی ها به خاطر سریال مرد شش میلیون دلاری( علامت سجده ی واجبه) به امریکا اومدیم که خشی سجده کند به دلارهایش و حالا هم به خاطر سریال مردان آنجلس خوابیم و گفته ایم گور بابای هزار دستان! برای همین فردا حتا نمی توانیم وقتی تکیر و منکر پرسیدند « من امامک؟» ادای آهنگ سریال امام علی را در بیاوریم! داداش! »

«خوک گردن کلفتی دارد.برای همین نی تواند سرش را راحت حرکت دهد. خوک تنها حیوانی است که قادر به دیدن آسمان نیست. نه به خاطر گردن کلفت ش. و از همین رو نجس است. نه به خاطر ژنتیک نه به هاطر خوردن مدفوع نه به خاطر ... . فقط به این دلیل که نمی تواند آسمان را ببیند تا ابدالدهر نجس خواهد ماند...»

«مسخ چیز بدی نیست که... عذاب نیست که ... ظاهرش عذاب است. باطن  ش یعنی رسیدن به غایت وجودی! یارو می خواهد خوک شود یک عمر گردن ش نمی چرخد و به آسمان نگاه نمی کند. مثل خوک زندگی می کند. خود خداوند از سر رحمانیت تسهیل می کند در امر این ها. تبدیل شان میکند به خوک... فیزیک نمی گذاشت که متافیزیک کارش را بکند... خدا درست ش می کند. وقتی یک عمر مزه می ریزیی یعنی آرزو داری که بشوی مجسمه ی نمک! حالا ژنتیک نگذاشته است... یک «کن فیکون» که خرجی ندارد برای استاد کریم! یک عمر پیام بری از پیام بران خدا را مسخره کرده ای. نوک زبانی حرف می زده است تو هم نوک زبانی حرف زده ای. اداش را در آورده ای... چه قدر خرج داشته است برای آن بالای که به ت بگوید « کونو قرده خاسئین»؟ یک عمر هیچ حسی نداشته ای عسی کرده ای که حسی نداشته باشی یعنی می خواستی بشوی سنگ ... همین سیلور من ها. آرزوشان این بود که تبدیل شوند به یک جسمه ی فلزی... این جوری خرج شان هم کم تر می شد و به قول خشی لازم نبود کرایه ی رفت و برگشت بدهند! خدا حال به شان داد و رساندشان به غایت وجودی شان! دعا کنید شما را هم برساند به غایت وجودی تان...»    

یکی از کارای جالی که آقای امیرخانی کرده اینه که وقتی از یه پول هنگفت صحبت میشه جلوش علامت سجده ی واجبه میذاره!

در کل رمان جالبیه. ولی به نظر من اگه میخواید بخونید اول همون «ارمیا» بعد « من او» و بعدش اینو بخونید. من که این رمان ۴۸۰ صفحه ای رو تو ۳ یا ۴ روز خوندم.

یا علی مددی